مقبوبلغتنامه دهخدامقبوب . [ م َ ] (ع ص ) باریک و لاغر. مقبوبة. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقبوبة شود.
مکبوبلغتنامه دهخدامکبوب . [ م َ ] (ع ص ) بر زمین افکنده . به روی بر زمین فروکوفته : زعیم آن مدابیر و عظیم آن مخاذیل را منکوب و مکبوب به دوزخ فرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 321).
مقببلغتنامه دهخدامقبب . [ م ُ ق َب ْ ب َ ] (ع ص ) بیت مقبب ؛ خانه ٔ قبه دار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). قبه دار : چو بر روی آب اوفتد آفتاب ز گرمی مقبب شود روی آب . نظامی .|| یکی از انواع سه گانه
مکببلغتنامه دهخدامکبب . [ م ُ ک َب ْ ب َ ] (ع ص ) کباب شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و المکبب من السمک علی الجمر اخف علی البطن من المقلو فی الدهن . (ابن البیطار، یادداشت ایضاً). و رجوع به تکبیب شود.
مکبلغتنامه دهخدامکب . [ م ِ ک َب ب ] (ع ص ) آن که اکثر سرنگون باشد. مِکباب . (منتهی الارب ). کسی که بیشتر زمین را می نگرد و سرنگون باشد. (ناظم الاطباء). آن که بسیار بر زمین می نگرد. (از اقرب الموارد).