مکبسلغتنامه دهخدامکبس . [ م ُ ک َب ْ ب ِ ] (ع ص ) مرد سست چشم سرشتی وفرومایه یا آنکه ناگاه به مردم درآید و فروپوشد آنها را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مُطرِق یا کسی که ناگاه به مردم درآید و آنان را فروپوشد. (از محیط المحیط). و رجوع به مطرق شود.
مقبسلغتنامه دهخدامقبس . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) موضع مقباس و آن هیزمی است که آتش افروخته شده باشد. ج ، مقابس . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط).
مقبصلغتنامه دهخدامقبص . [ م ِ ب َ ] (ع اِ) آن رسن که ببندند و اسبان مسابقت از آنجا رها کنند. (مهذب الاسماء). رسن که پیش اسبان رهان ، کشیده دارند تا راست ایستند به اول سباق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || راستی . یقال : اخذته علی المقبص ؛ ای علی قالب الاستوا
مقبسدیکشنری عربی به فارسیحفره , جا , خانه , کاسه , گوده , حدقه , جاي شمع (درشمعدان) , سرپيچ , کاسه چشم , در حدقه ياسرپيچ قرار دادن
مقابسلغتنامه دهخدامقابس . [ م َ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ مَقبِس .(اقرب الموارد) (محیط المحیط). رجوع به مقبس شود.