مکررلغتنامه دهخدامکرر. [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) باربار کرده شده . (غیاث ). باربار کرده شده و بارها گردانیده شده . (آنندراج ). باربار کرده و دوباره کرده . (ناظم الاطباء). دوباره . دوبار. دگرباره . دیگربار. باردیگر. باز. ازنو. نیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رَ ] (ع ص ) قرارداده شده و با لفظ کردن مستعمل . (آنندراج ). قراریافته و ثبات ورزیده و برقرارشده و برپا و برقرار و معین و قرار داده و قرار داده شده و قرار گرفته و بندوبست شده .(ناظم الاطباء) : از خداوند اندیشند که سایه وحشت وی در دل ای
مقررلغتنامه دهخدامقرر. [ م ُ ق َرْ رِ ] (ع ص ) قرار و آرام دهنده . || برقرارکننده و ثبات ورزنده . || باج و خراج برقرارکننده . || به اقرار آورنده . || بیان کننده و راوی و روایت کننده .(ناظم الاطباء) : محرر این فصول و مقرر این وصول محمد عوفی ... می گوید. (لباب الالباب ،
مکرگرلغتنامه دهخدامکرگر. [ م َ گ َ ] (ص مرکب ) حیله گر. مکار : دوراندیش ، کاهل ، دروغزن ، مکرگر... (التفهیم ص 325).
مکررلغتنامه دهخدامکرر. [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) باربار کرده شده . (غیاث ). باربار کرده شده و بارها گردانیده شده . (آنندراج ). باربار کرده و دوباره کرده . (ناظم الاطباء). دوباره . دوبار. دگرباره . دیگربار. باردیگر. باز. ازنو. نیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او
مکرردیکشنری فارسی به انگلیسیcontinual, frequent, recurrent, repeated, repetitious, repetitive, serial, twice-told
مکررلغتنامه دهخدامکرر. [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) باربار کرده شده . (غیاث ). باربار کرده شده و بارها گردانیده شده . (آنندراج ). باربار کرده و دوباره کرده . (ناظم الاطباء). دوباره . دوبار. دگرباره . دیگربار. باردیگر. باز. ازنو. نیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : در او
قند مکررلغتنامه دهخداقند مکرر. [ ق َ دِ م ُ ک َرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از لبهای معشوق است . (برهان ) : دیده چون آن دو لب شیرین دیدمعنی قندمکرر فهمید. طاهر غنی (از آنندراج ).رجوع به قند شود.
نامکررلغتنامه دهخدانامکرر. [ م ُ ک َرْ رَ ] (ص مرکب ) تکرارناشده . مقابل مکرر. رجوع به مکرر شود : یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب کز هر زبان که می شنوم نامکرر است .حافظ.
تجنیس مکررلغتنامه دهخداتجنیس مکرر. [ ت َ س ِ م ُ ک َرْ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به تجنیس مزدوج شود.