خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مکنت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مکنت
/me(o)knat/
معنی
۱. توانگری.
۲. (اسم مصدر) [قدیمی] قدرت؛ توانایی؛ نیرو.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تمکن، تمول، تنعم، توانگری، خواسته، ثروت، دارایی، مال، هستی ≠ مسکنت
دیکشنری
means, property
-
جستوجوی دقیق
-
مکنت
واژگان مترادف و متضاد
تمکن، تمول، تنعم، توانگری، خواسته، ثروت، دارایی، مال، هستی ≠ مسکنت
-
مکنت
فرهنگ فارسی معین
(مُ نَ) [ ع . مکنة ] (اِ.) توانگری ، نیرو، ثروت .
-
مکنت
لغتنامه دهخدا
مکنت . [ م ُ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) قدرت . (غیاث ) (ناظم الاطباء). مکنة. توانایی : فلک چاکر مکنت بی کرانش خرد بنده ٔ خاطر هوشیارش . ناصرخسرو.پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارها پیش از فوات فرصت و عدم مکنت بفرماید. (کلیله و دمنه ). چون موش با همه ٔ صغار...
-
مکنت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مُکنة] me(o)knat ۱. توانگری.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] قدرت؛ توانایی؛ نیرو.
-
واژههای مشابه
-
مکنت بخش
لغتنامه دهخدا
مکنت بخش . [ م ُ ن َ ب َ ] (نف مرکب ) بخشنده ٔ خواسته و ثروت و دستگاه . مکنت بخشنده . بخشنده ٔ توانگری : چنانکه جود بدان دستهای مکنت بخش ز بهر شیر ز پستان مادران اطفال .فرخی .
-
واژههای همآوا
-
مکنة
لغتنامه دهخدا
مکنة. [ م َ ن َ / م َ ک ِ ن َ ] (ع اِ) واحد مکن [ م َ / م َ ک ِ ] است . (از اقرب الموارد). رجوع به مکن شود.
-
مکنة
لغتنامه دهخدا
مکنة. [ م ُ ک َن ْ ن َ ] (ع ص ) جاریة مکنة؛ دختر پردگین کرده شده .(منتهی الارب ). دختر مستور باپرده . (ناظم الاطباء).
-
مکنة
لغتنامه دهخدا
مکنة. [ م ُ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) قوت و شدت و سختی . (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). یقال : له مکنة؛ای قوة و شدة. (محیطالمحیط). و رجوع به مکنت شود.
-
مکنة
لغتنامه دهخدا
مکنة. [م َ ک ِ ن َ ] (ع اِ) جای باش مرغ . ج ، مَکِن . مکنات . (منتهی الارب ). آشیانه ٔ مرغ و جای باش مرغ . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) تمکن . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
آلاف و اولوف
لهجه و گویش تهرانی
سرمایه، ثروت و مکنت.
-
نون و نوا،()رسیدن
لهجه و گویش تهرانی
آب و نان/مکنت.
-
بامکنت
لغتنامه دهخدا
بامکنت . [ م ُ / م ِ ن َ ] (ص مرکب ) که مکنت دارد. ثروتمند. پولدار. ملاک . صاحب ثروت . و رجوع به مکنت شود.