مکیاسلغتنامه دهخدامکیاس . [ م ِ ] (ع ص ) زن که فرزندان زیرک زاید. ضد مِحماق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد).
مقاظلغتنامه دهخدامقاظ. [ م َ ] (ع اِ) (از «ق ی ظ») جایی که در تابستان بدانجا روند. (ناظم الاطباء). جای اقامت در تابستان . مَقیظ. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). ییلاق .
مقاشلغتنامه دهخدامقاش . [ م َق ْ قا ] (از ع ، اِ) مأخوذ از منقاش تازی وبه معنی آن . (ناظم الاطباء). و رجوع به منقاش شود.
مقاصلغتنامه دهخدامقاص . [ م َ ] (ع اِ) تیر و شه تیر و پالار عمارت و تیر بزرگ و حمالی که تیرهای دیگر را بر وی نصب کنند. (ناظم الاطباء).
مقاصلغتنامه دهخدامقاص . [ م َ قاص ص ] (ع اِ) ج ِ مِقَص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقص شود. || ج ِ مُقِص . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مقص شود.