مگسکلغتنامه دهخدامگسک . [ م َ گ َ س َ ] (اِ مصغر) مگس خرد. (ناظم الاطباء). نوعی مگس خرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ذروح . (تفلیسی ). گوژخار. کوژخار. کاغنه . عروسک . باغوجه . ذروح (واحد ذراریح ). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به ذروح و ذراریح شود. || نوعی خال که زنان به رخسار کنند.
مگسکفرهنگ فارسی عمید۱. برجستگی کوچکی در سر لولۀ سلاحهای گرمِ سبک که برای دقت در نشانهگیری.۲. (زیستشناسی) = ذراریح
ماسک ضدِگازgas maskواژههای مصوب فرهنگستانوسیلهای برای پوشاندن صورت، بهویژه دهان و بینی، در برابر گازهای سمّی، بهویژه در هنگام جنگ
چمشکلغتنامه دهخداچمشک . [ چ َ ش َ ] (اِ) مخفف چمشاک است که کفش و پاافزار باشد. (برهان ). بمعنی چمتاک و چمتک و چمشاک است . (از جهانگیری ). کفش . (صحاح الفرس ). کفش و چیزی شبیه به چارق ولی اطراف آن ندوخته که از بیت المقدس آرند. مرادف چمشاک . (از رشیدی ). پاافزار. (از انجمن آرا). مرادف چمشاک و چ
چمشکلغتنامه دهخداچمشک . [ چ َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا گریوه ٔ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد که در 37 هزارگزی خاور ملاوی و 37 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span class="hl"
مشیقلغتنامه دهخدامشیق . [ م َ ] (ع ص ) اسب باریک میان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || جامه ٔ پوسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ای که از بسیاری ِ پوشیدن پاره شده باشد. (ناظم الاطباء). جامه ٔ کهن . (مهذب الاسماء). || رجل مشیق ؛ مرد سبک گ
گوژخارلغتنامه دهخداگوژخار. (اِ) باغوجه . مگسک . ذروح . عروسک . کاغنه . کاونه . الاکلنگ . آله کلو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذروح شود.
باغوجهلغتنامه دهخداباغوجه . [ ج َ / ج ِ ] (اِ) نوعی حشره . گوژخار. کاغنة. مگسک . عروسک . واغنة. ذروح (واحدِ ذراریح ). باغوچه . و رجوع به هر یک از این کلمه ها شود.
اسلحۀ آتشینفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) آتشین، اسلحۀ دستی، تفنگ▼، اسلحۀ پرتابی▲ کالیبر ماشه، قنداق، گلنگدن، مگسک، خان، خازن، خشاب
باغوچهلغتنامه دهخداباغوچه . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) حشره ای است که به ترکی کله بک گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1). کاغنه . عروسک . مگسک . ذُروح . (یادداشت مؤلف ). و جمع آن ذراریح . (از زمخشری ).رجوع به مترادفات کلمه و نیز رجوع به باغوج