مگولغتنامه دهخدامگو. [ م َ ] (ص ) نگفتنی . (ناظم الاطباء).- سِرِّ (راز) مگو ؛ رازی که باید در پنهان داشتن آن منتهای کوشش را بجای آورد. سری که افشای آن خطرناک است . گاه نیز به طعن و تمسخر به حرف بی اهمیت یا رازی که برملا شده است اطلاق می شود: این سرّ مگو را کسی که
مگوز بر مالغتنامه دهخدامگوز بر ما. [ م َ ب َ ] (ص مرکب ) آدم مقمپز و گرانجان و لوس و ننر و خودخواه . کسی که دارای اخلاق و رفتاری غیرعادی و مخصوصاً متکبرانه است . چنین آدمی را «بر ما مگوزی » و «بر ما مگوزید» نیز گویند. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
زبان گومگولغتنامه دهخدازبان گومگو. [ زَ ن ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آنکه سخن را من وجه بگوید و من وجه نگفته باشد. (آنندراج ).
بگومگولغتنامه دهخدابگومگو. [ ب ِ م َ ] (اِمص مرکب ) از اتباع است . جدال لفظی . جر و بحث .مجادله ٔ لفظی .گفت و شنود. مجادله . مشاجره . محاجه .