منهاللغتنامه دهخدامنهال . [ م ُ ] (ع ص ) فروریخته از خاک و ریگ و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ریخته شده به روی پیمانه . (ناظم الاطباء).
منهاللغتنامه دهخدامنهال . [ م ِ ] (اِخ ) ابن میمون عجلی . رئیس فرقه ای از مشبهه که به نام او به منهالیه مشهورند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
منهاللغتنامه دهخدامنهال . [ م ِ ] (ع ص ) مرد بسیار به خشم آور. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || پشته ٔ بلند ریزان . || مرد بسیارعطا و نهایت در سخا. || (اِ) قبر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
وادی منحاللغتنامه دهخداوادی منحال . [ ] (اِخ ) شهر پرنعمتی است در عربستان : جده شهری است از مکه بر کران دریا نهاده آبادان و خرم . سبا، عقاب ، مساع ، وادی منحال شهرکهایی اند با نعمت و مردم بسیار. (حدود العالم ص 97).
منحللغتنامه دهخدامنحل . [ م ُ ح َل ل ] (ع ص ) گشاده شونده . (غیاث ) (آنندراج ). گره گشاده . (ناظم الاطباء). بازگشته . گشاده . گشوده . از هم باز شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- منحل گردیدن ؛ از هم گشودن . ازهم گسیخته شدن : اگر در خیال جبال یک
میانحالیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل حالی، نهخوشبخت و نهبدبخت، وضعیت متوسط، نهبد و نهخوب، عادی بودن، معمولی بودن، نهگرم و نهسرد، نقطۀ وسط، راهِ میانه قناعت، رضایت (خرسندی) میانهروی، اعتدال عامۀ مردم، عوام، طبقۀ متوسط، خیل
متوسطدیکشنری عربی به فارسیمياني , وسطي , مابين , ميانه , متوسط , ميانگين , حد فاصل , اهل کشور ماد , حد وسط , ميانحال , وسط
معمولیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل معمولی، عادی، متوسط، میانحال، متوسطالحال میانهرو عامی، عوام عمومی، متعارف
عادیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نظم عی، نمونه، نوعی، معمولی، طبیعی، منطبقشده، منطَبَق روزمره، متعارف، عامیانه، متوسط پیشپاافتاده، قابلاغماض، بیاهمیت عوامانه، عامی، میانحال، متوسطالحال پست، مبتذل همهجایی، همیشگی
میانحالیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نتیجۀ عمل حالی، نهخوشبخت و نهبدبخت، وضعیت متوسط، نهبد و نهخوب، عادی بودن، معمولی بودن، نهگرم و نهسرد، نقطۀ وسط، راهِ میانه قناعت، رضایت (خرسندی) میانهروی، اعتدال عامۀ مردم، عوام، طبقۀ متوسط، خیل