میاندارلغتنامه دهخدامیاندار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) واسطه و مصلح و دلال . (ناظم الاطباء). دلال و واسطه میان دو کس . (آنندراج ). || (اصطلاح زورخانه ) استاد زورخانه . (ناظم الاطباء). استاد که دیگر ورزشکاران با اشارات او و همراه او حرکات ورزشی آغاز و بدان عمل کنند. پهلوان مباشر هماهنگ ساختن حرکات ورز
ماندگارلغتنامه دهخداماندگار. [ دْ / دَ / دِ ] (نف مرکب ) کسی که در جایی اقامت (دایمی یا طولانی ) کند. پایدار. بادوام . آنکه بماند. ماندنی . مقابل رفتنی . آنکه آهنگ ماندن کرده است ؛ مهمانها ماندگار نیستند (برای شب یا روز نمی مانن
ماندگارفرهنگ فارسی معین(دِ) (ص فا.) 1 - کسی که در جایی اقامت (دایم یا طولانی ) کند. 2 - پایدار، ماندنی .
میانداریلغتنامه دهخدامیانداری . (حامص مرکب ) وساطت . میانجیگری . وساطت و توسط و شفاعت . (ناظم الاطباء) : پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من در دکان خود فروشی چند دلالی کنم . محسن تأثیر.بوی و گل دست در گریبانندبه میانداری صبا سوگند
میانداریلغتنامه دهخدامیانداری . (حامص مرکب ) وساطت . میانجیگری . وساطت و توسط و شفاعت . (ناظم الاطباء) : پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من در دکان خود فروشی چند دلالی کنم . محسن تأثیر.بوی و گل دست در گریبانندبه میانداری صبا سوگند