انگشت میانیmiddle finger, digit medius, digit tertius manusواژههای مصوب فرهنگستانسومین انگشت که بلندترین انگشت دست است
مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
بازیکن میانی راستright halfواژههای مصوب فرهنگستانبازیکن میانیای که بیشتر در سمت راست زمین بازی میکند متـ . میانی راست
میانیلغتنامه دهخدامیانی . (ص نسبی ) منسوب به وسط. منسوب به میان . آن که یا آنچه نسبت به میان دارد. || هرچیزکه در وسط و میان واقع شود. وسطی . || (اِ) قسمت وسطای غلاف تخم نباتات . (ناظم الاطباء). || واسطةالعقد. (از یادداشت مؤلف ) : در صدر خردمندان بی فضل نه خوب است <
درمیانیلغتنامه دهخدادرمیانی . [ دَ ] (ص نسبی ) وسطی . میانی . (ناظم الاطباء). || میانجی . (آنندراج ). میانجی و شفیع و واسطه . (از ناظم الاطباء).
رومیانیلغتنامه دهخدارومیانی . (اِخ ) ایل کرد طراهان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 65). رجوع به طراهان شود.
رومیانیلغتنامه دهخدارومیانی . (اِخ ) دهی از بخش طرهان شهرستان خرم آباد. سکنه ٔ آنجا 900 تن . آب آن از چاه . محصول آنجا غلات و لبنیات . صنایع دستی زنان ، سیاه چادربافی و طناب بافی . راه آن اتومبیلرو. ساکنان از طایفه ٔ امرایی و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی
زاج بامیانیلغتنامه دهخدازاج بامیانی . [ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسمی زاج زرد است . بیرونی گوید: در هند بوسیله ٔ زاج زرد بامیانی و یا زاج سفید مولتانی جوهر شمشیر [ آب داده ] را ظاهر میسازند. (الجماهر بیرونی ص 253). و رجوع به مخزن الادویه و زاج اصفر شود.
میانیلغتنامه دهخدامیانی . (ص نسبی ) منسوب به وسط. منسوب به میان . آن که یا آنچه نسبت به میان دارد. || هرچیزکه در وسط و میان واقع شود. وسطی . || (اِ) قسمت وسطای غلاف تخم نباتات . (ناظم الاطباء). || واسطةالعقد. (از یادداشت مؤلف ) : در صدر خردمندان بی فضل نه خوب است <