میرانندهلغتنامه دهخدامیراننده . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف ) نیست کننده . از میان برنده . متوفی [ م ُ ت َ وَف ْفی ]. کشنده . (از یادداشت مؤلف ). ممیت . (السامی فی الاسامی ). مقابل محیی : بزرگ است و غالب ، دریابنده است و قاهر و میراننده . (تار
آهنربای میرانندهdamping magnetواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آهنربای دائمی که میدان آن در یک رسانای متحرک، جریانهای گردابی ایجاد میکند و بدینسان نیرویی به وجود میآید که باعث میرایی حرکت رسانا میشود
میرانندگیلغتنامه دهخدامیرانندگی . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص ) صفت و حالت میراننده . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مردن و میراننده شود.
آهنربای میرانندهdamping magnetواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آهنربای دائمی که میدان آن در یک رسانای متحرک، جریانهای گردابی ایجاد میکند و بدینسان نیرویی به وجود میآید که باعث میرایی حرکت رسانا میشود
میرانندگیلغتنامه دهخدامیرانندگی . [ ن َن ْ دَ / دِ ] (حامص ) صفت و حالت میراننده . (از یادداشت مؤلف ). رجوع به مردن و میراننده شود.
آهنربای میرانندهdamping magnetواژههای مصوب فرهنگستاننوعی آهنربای دائمی که میدان آن در یک رسانای متحرک، جریانهای گردابی ایجاد میکند و بدینسان نیرویی به وجود میآید که باعث میرایی حرکت رسانا میشود