میزکلغتنامه دهخدامیزک . [ زَ ] (اِ مصغر) (اسم از میزیدن + ک تصغیر) مصغر میز یعنی شاش اندک . (ناظم الاطباء). || بول و شاش . (ناظم الاطباء). بول و شاش را گویند. (آنندراج ) (برهان
میزهلغتنامه دهخدامیزه . [ زَ / زِ ] (اِ) بول . میزک . رجوع به میزک شود.- میزه کردن ؛ بول کردن . شاشیدن . ادرار کردن .
شاشلغتنامه دهخداشاش . (اِ) معروف است و به عربی بول گویند. (برهان قاطع). اسم فارسی بول است که کمیز نیز نامند.(فهرست مخزن الادویه ). بول و کمیز. شاشیدن مصدر آن . (آنندراج ). پیشا
طرقلغتنامه دهخداطرق . [ طَ ] (ع مص ) زدن . || زدن به مطرقه . کوفتن . || فال سنگک زدن کاهن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سنگ فال زدن . سنگ زدن کاهن . (زوزنی ). و اصله الضرب ، و م