مگسMusca, Mus, Flyواژههای مصوب فرهنگستانصورت فلکی کوچک آسمان جنوبی (southern sky) نزدیک بهصورت بارز صلیب جنوبی
آمیزة خطمشیpolicy mixواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای متوازن از سیاستها و ابزارهای سیاستی که برای دستیابی به هدف مشترک همراه با هم به کار گرفته میشوند متـ .آمیزة سیاستی
موشیmouseواژههای مصوب فرهنگستاندستگاه الکترونیکی کوچکی که به رایانه متصل شود و با حرکت دادن آن بتوان مکاننما را بر روی صفحۀ نمایش جابهجا کرد و با دکمههای آن به سامانه فرمانهایی داد
چمیزلغتنامه دهخداچمیز.[ چ َ ] (اِ) کمیز و بول و چامیز. چامین و چمین . رجوع به چامیز و چامین و چمین شود. || غایط. (ناظم الاطباء). رجوع به چامیز و چامین و چمین شود.
مکتبدیکشنری عربی به فارسیدفتر , دفترخانه , اداره , دايره , ميز کشودار يا خانه دار , گنجه جالباسي , ديوان , ميز , ميز تحرير , منصب
خانپایهلغتنامه دهخداخانپایه . [ خام ْ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) میز. میز غذاخوری : عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلدکاین دو را زلّه ز خانپایه ٔ طه بینند.خاقانی .
میزلغتنامه دهخدامیز. [م ِ ی َزز ] (ع ص ) مَیِّز . مرد سخت پی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
میزلغتنامه دهخدامیز. [ م َ ] (ع ص ) مردسخت پی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ) . رجوع به ماده ٔ بالا شود.
میزلغتنامه دهخدامیز. (اِ) ضیف و مهمان و شخصی که به ضیافت کسی رود. (ناظم الاطباء). به معنی مهمان است . (آنندراج ). میهمان . (انجمن آرا). مهمان باشد. (فرهنگ جهانگیری ). به معنی مهمان است یعنی شخصی که به ضیافت کسی رود. (برهان ). علم است برای مهمان و از این رو مهماندار یعنی صاحب خانه را میزبان گ
میزلغتنامه دهخدامیز. [ م َ ] (ع مص ) جدا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ص 97). || فضیلت دادن بعض چیز را بر بعضی . || از جایی به جایی رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
دردی آمیزلغتنامه دهخدادردی آمیز. [ دُ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به دردی . ناصاف . ناخالص : مجوی عیش خوش از دور باژگون سپهرکه صاف این سر خم جمله دردی آمیز است .حافظ.
دردآمیزلغتنامه دهخدادردآمیز. [ دُ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به درد. آمیخته به لای و لرد. کدر. غیرصافی . غیرروشن : می اول جام صافی خیز باشدبه آخر جام دردآمیز باشد.نظامی .
دشمیزلغتنامه دهخدادشمیز. [ دَ ] (اِ) نقیض و ضد. (برهان ). || عناصر اربعه ، که خاک و آب و هوا و آتش باشد چه اینها نقیضانند. (از برهان ). اما این لغت برساخته ٔ دساتیر است . (فرهنگ دساتیر ص 245).
دودآمیزلغتنامه دهخدادودآمیز. (ن مف مرکب ) که آمیخته به دود باشد. که با دود آمیخته باشد. که دود آن را فراگرفته باشد. || کنایه از دم آلوده به آه است . همراه آه : بخور مجلسش از ناله های دودآمیزعقیق زیورش از دیده های خون پالای .سعدی .
حسدآمیزلغتنامه دهخداحسدآمیز. [ ح َ س َ ] (ن مف مرکب ) آمیخته به حسد : پیغمبران را سخن حسدآمیز روا نباشد. (قصص الانبیاء ص 163).