خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میلی متر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
میلی متر
/milimetr/
معنی
واحد اندازهگیری طول، معادل یکهزارم متر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
میلی متر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: millimètre] milimetr واحد اندازهگیری طول، معادل یکهزارم متر.
-
میلی متر
لغتنامه دهخدا
میلی متر. [ م ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) واحد طول در سیستم متری . یک هزارم متر. یک هزارم گز.- میلی متر مربع ؛ یک میلیونیم متر مربع.- میلی متر مکعب ؛ یک میلیاردیم متر مکعب . یک بیلیونیم متر مکعب .
-
میلی متر
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ فر. ] (اِ.) یک دهم سانتی متر و یک هزارم متر.
-
واژههای مشابه
-
میلی گرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: milligramme] miligeram واحد اندازهگیری وزن، برابر با یکهزارم گرم.
-
علی میلی
لغتنامه دهخدا
علی میلی . [ ع َ ی ِ می ] (اِخ ) ابن محمد میلی جمالی تونسی مالکی . رجوع به علی جمالی شود.
-
سی میلی
لغتنامه دهخدا
سی میلی . (اِخ ) دهی است از دهستان مکاوند بخش هفت گل شهرستان اهواز. دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه ٔ تلخ و چاه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ بختیاری هستند. این آبادی را سابقاً گردبیشه می نامیده اند. (از فره...
-
میل میلی
لغتنامه دهخدا
میل میلی . (ص مرکب ) با راههای باریک (در جامه ). با راهها و خطوط. راه راه . (از یادداشت مؤلف ). میل میل .- پارچه ٔ میل میلی ؛ یعنی خطدار. تیره دار. راه راه .
-
میلی گرم
لغتنامه دهخدا
میلی گرم . [ گ ِ رَ ] (فرانسوی ،اِ مرکب ) یک هزارم گرم .
-
بی میلی
لغتنامه دهخدا
بی میلی . [ م َ / م ِ ] (حامص مرکب ) انحراف نداشتن . گردش نداشتن بسویی . چفسیدگی نداشتن . || گرایش نداشتن . عدم تمایل . عدم رغبت . فقدان اشتها. رجوع به میل شود.
-
میل میلی
فرهنگ فارسی معین
(ص نسب .) پارچه ای که دارای راه های عمودی است ، راه راه .
-
میلی گرم
فرهنگ فارسی معین
(گِ رَ) [ فر. ] (اِ.) یک هزارم گرم .
-
میل میلى
لهجه و گویش بختیاری
mil-mili راه راه.
-
بی میلی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
disinclination, distaste, indisposition, languor, reluctance, unwillingness
-
بی میلی
دیکشنری فارسی به عربی
حقد , رفض , فزع