خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
میناکار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
میناکار
/minākār/
معنی
کسی که میناکاری میکند؛ میناساز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
میناساز، میناگر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
میناکار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) minākār کسی که میناکاری میکند؛ میناساز.
-
میناکار
واژگان مترادف و متضاد
میناساز، میناگر
-
میناکار
لغتنامه دهخدا
میناکار. (نف مرکب ) میناساز. (ناظم الاطباء). استادی که کار مینائی کرده باشد. (آنندراج ). آنکه میناکاری کند. کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار کند و بدل رنگهای جواهر نماید. (انجمن آرا). رجوع به میناساز و میناگر شود. || کار کرده و س...
-
جستوجو در متن
-
میناساز
لغتنامه دهخدا
میناساز. (نف مرکب ) میناسازنده . آنکه نقره و طلا رامینا میکند. (ناظم الاطباء). آنکه میناکاری میکند. (فرهنگ فارسی معین ). میناکار. رجوع به میناکار شود.
-
میناکاری
لغتنامه دهخدا
میناکاری . (حامص مرکب ) عمل لعاب مینا که بر نقره و غیره دهند. (یادداشت مؤلف ).- ظروف میناکاری ؛ ظروفی که بر روی آن ها میناکاری شده باشد.|| صنعت میناکار. (ناظم الاطباء). شغل و عمل میناکار. || (اِ مرکب ) میناسازی . محلی که در آنجا میناکاری کنند. رجوع...
-
میناکاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) minākāri میناسازی؛ شغل و عمل میناکار؛ نقاشی و تزیین آبگینه یا بعضی فلزات مانند طلا و نقره با رنگهای لعابدار مخصوص؛ میناگری.
-
جادوکار
لغتنامه دهخدا
جادوکار. (ص مرکب ) جادوگر. ساحر.آنکه در مهارت و هنر جادوگر را ماند : در کارگاه جادوکار از عالم شمشیر میناکار. (آنندراج ).چون شد آراسته بنقش و نگارروی این کارگاه جادوکار.امیرخسرو.
-
میناگری
لغتنامه دهخدا
میناگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) میناکاری . میناسازی . شغل و عمل میناگر و میناکار. کار کردن با مینا : هر سنگ را کز ساحری کرده صبا میناگری از خشت زر خاوری میناش دینار آمده . خاقانی .رجوع به میناکاری و میناسازی شود. || کیمیاگری . (ناظم الاطباء) : اینچنین...
-
صیقل کردن
لغتنامه دهخدا
صیقل کردن . [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صیقلی کردن . جلا دادن . روشن کردن . زدودن : گر تن خاکی غلیظ و تیره است صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است . مولوی .ز اشتیاقت صیقل آیینه ٔ جان میکنم از برایت قصر میناکار سامان میکنم .سعیداشرف (از آنندراج ).
-
میناگر
لغتنامه دهخدا
میناگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) میناکار. کسی که شغل میناکاری دارد. از عالم (از قبیل ) شیشه گر. (آنندراج ). کسی که با ماده ای از جنس شیشه و چینی کبودرنگ بر فلزات و جز آن نقش و نگار کند. (از فرهنگ نظام ). کسی که میناهای ملون را آب کرده بر ظرف طلا یا نقره کار...
-
وقت
لغتنامه دهخدا
وقت . [ وَ ] (ع اِ) هنگام . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). و آن مقداری است از روزگار و بیشتر در زمان گذشته به کار رود و جمع آن اوقات است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقداری از زمانی که برای امری فرض شده . (فرهنگ فارسی معین ). ساعت . فرصت . ...
-
کار
لغتنامه دهخدا
کار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل و شغل است . (فرهنگ نظام ). امر. شأن . اقدام . رفتار. رفتار و کردار : کار بوسه چو آب خورد...