گنچوبهلغتنامه دهخداگنچوبه . [ گ َ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یافت بخش هوراند شهرستان اهر که در 21 هزارگزی جنوب خاوری هوراند و 26500گزی راه شوسه ٔ اهر به کلیبر واقع شده است . هوای آن معتدل مایل به گرمی مالاریایی و سکنه اش <s
نوبهلغتنامه دهخدانوبه . [ ب َ ] (اِخ ) ولایتی از زنگبار. (برهان قاطع). ولایتی از بلاد سودان از اقلیم اول به جنوبی مصر بر کنار رود نیل ، و آن واسطه است میان صعید مصر و حبشه ، و در آن دیار زرافه بسیار بود که به عربی اشترگاوپلنگ را گویند و تختگاه آن ولایت را دمقله گویند و منسوب به آن ملک را نوبی
نوبهلغتنامه دهخدانوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) ناله و فریاد و فغان . (ناظم الاطباء). رجوع به ندبه و نوحه شود. || پوست درخت صنوبر(؟). (ناظم الاطباء). || مغز درخت (؟). (ناظم الاطباء).
خارج از زمان خود بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان ] خارج از زمان خود بودن، زمان-ناسازگاری، عدم انطباق تاریخی نابههنجاری تاریخی، اشتباه تاریخی دیرجنبیدن، تأخیر، زود رسیدن، تعجیل رسم منسوخ، امر منسوخ، امر کهنه، [◄ منسوخ، فراموششده 506] آدم کهنهپرست، مرتجع، آدمخلاف زمانه، متعصب مترقی، تجددطلب، بدعتگذار، روشنفکر [◄ اندیشنده 449] فوقمدرن
نابهلغتنامه دهخدانابه . [ ب ِه ْ ] (ع ص ) شریف . (اقرب الموارد). نام آور و گرامی . (منتهی الارب ). ج ، نُبُه ْ. (آنندراج ). بزرگوار. مشهوربه بزرگی . بلندنام . نبیه . نبه . || امر نابه ؛ کار بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). النابه من الامور؛ العظیم الجلیل . (معجم متن اللغه ). || هوشیار و زیرک
خونابهلغتنامه دهخداخونابه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) آب با خون آمیخته . (یادداشت بخط مؤلف ). || آب مانندی که محتوی از خون و شیرباشد و به اصطلاح علمی فرنگ سرم گویند. || اشک خونین . خوناب . (ناظم الاطباء). اشک : چو نزدیک آنجای برزو رس
جنابهلغتنامه دهخداجنابه . [ ج ُ ب َ / ب ِ ] (اِ) دو کودک را گویند که یک بار از مادرمتولد شده باشند و عرب توأمان گویند. (برهان ). بچه ای که با بچه ٔ دیگر توأماً از یک مادر زاییده شده باشد. توأم . دوقلو. (فرهنگ فارسی معین ) : قصه چ
نابهلغتنامه دهخدانابه . [ ب ِه ْ ] (ع ص ) شریف . (اقرب الموارد). نام آور و گرامی . (منتهی الارب ). ج ، نُبُه ْ. (آنندراج ). بزرگوار. مشهوربه بزرگی . بلندنام . نبیه . نبه . || امر نابه ؛ کار بزرگ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). النابه من الامور؛ العظیم الجلیل . (معجم متن اللغه ). || هوشیار و زیرک
معتنابهلغتنامه دهخدامعتنابه . [ م ُ ت َ ب ِه ْ] (ع ص مرکب ) کاری که محل اعتنا و اهتمام باشد. (ناظم الاطباء). قابل اعتنا. قابل توجه . || بسیار: مقدار معتنابهی از ثروت خود را در قمار باخت .
انابهلغتنامه دهخداانابه . [ اِ ب َ / ب ِ ] (از ع ، اِ) توبه و پشیمانی و بازگشت بسوی خدای تعالی که پتت و پتفت نیز گویند. (از ناظم الاطباء). بازگردیدن با خدای عزوجل . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به انابت شود.