نابودمندلغتنامه دهخدانابودمند. [ م َ ] (ص مرکب ) صاحب پریشانی و افلاس . مفلس . پریشان . فقیر. بی برگ و نوا. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از مفلس و فقیر. (انجمن آرا). مفلس . بینوا. (شعوری ). بی چیز. تهیدست . کوتاه دست : تو کوتاه دستی و نابودمندمزن دست بر شاخ سرو ب
نابودمندفرهنگ فارسی عمیدمفلس؛ فقیر؛ بیچیز؛ بیبرگونوا: ◻︎ تو کوتاهدستی و نابودمند / مزن دست بر شاخ سرو بلند (خواجو: لغتنامه: نابودمند).
نابودلغتنامه دهخدانابود. (ص مرکب ) معدوم . (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). ناپیدا. نیست . آنکه هرگز موجود نمی شود. (ناظم الاطباء).فانی . (نظام ). || مفلس . نابودمند. (آنندراج ) (انجمن آرا) (از شعوری ). مفلس . پریشان شده . (برهان ). نادار. (ناظم الاطباء). تهیدست . رجوع به نابودمن