نادرالغتنامه دهخدانادرا. [ دِ ] (اِخ ) از شاعران شیراز و معاصر با صفویه است . میرزاطاهر نصرآبادی آرد: «در فن سیاق آگاه است و رساله ای جامعه در آن باب نوشته است ، مدتی قبل از این در لباس فقر و فنا به اصفهان آمده به قصد زیارت عتبات عالیات روانه شده در کرمانشاه نواب شیخ علیخان او را نگاهداشت مدتی
ناپذیرالغتنامه دهخداناپذیرا. [ پ َ ] (نف مرکب ) ناپذیر. نپذیرنده . که پذیرا نیست . قبول نکننده . مقابل پذیرا. رجوع به پذیرا شود.
نادراًلغتنامه دهخدانادراً. [ دِ رَن ْ ] (ع ق ) گاهگاه . اتفاقاً. (ناظم الاطباء). لایکون ذلک الا نادراً؛ ای فیما بین الایام . (اقرب الموارد). ندرةً. بندرت . به نادر.
نادرالحسنلغتنامه دهخدانادرالحسن . [ دِ رُل ْ ح ُ ] (ع ص مرکب ) آن که خوبی و نیکوئی وی برخلاف معمول باشد. (ناظم الاطباء). که در حسن و زیبائی نظیرش نایاب یا کمیاب باشد : گویند:خواجه ای را بنده ای نادرالحسن بود و با وی بسبیل ِ مودّت و دیانت نظری داشت ... (گلستان چ یوسفی ص <spa
نادرالوقوعلغتنامه دهخدانادرالوقوع . [ دِ رُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) هر چیزی که کمتر اتفاق می افتد. (ناظم الاطباء).
نادراًلغتنامه دهخدانادراً. [ دِ رَن ْ ] (ع ق ) گاهگاه . اتفاقاً. (ناظم الاطباء). لایکون ذلک الا نادراً؛ ای فیما بین الایام . (اقرب الموارد). ندرةً. بندرت . به نادر.
نادرالحسنلغتنامه دهخدانادرالحسن . [ دِ رُل ْ ح ُ ] (ع ص مرکب ) آن که خوبی و نیکوئی وی برخلاف معمول باشد. (ناظم الاطباء). که در حسن و زیبائی نظیرش نایاب یا کمیاب باشد : گویند:خواجه ای را بنده ای نادرالحسن بود و با وی بسبیل ِ مودّت و دیانت نظری داشت ... (گلستان چ یوسفی ص <spa
نادرالوقوعلغتنامه دهخدانادرالوقوع . [ دِ رُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) هر چیزی که کمتر اتفاق می افتد. (ناظم الاطباء).
نادراًلغتنامه دهخدانادراً. [ دِ رَن ْ ] (ع ق ) گاهگاه . اتفاقاً. (ناظم الاطباء). لایکون ذلک الا نادراً؛ ای فیما بین الایام . (اقرب الموارد). ندرةً. بندرت . به نادر.