نوجوانلغتنامه دهخدانوجوان . [ ن َ / نُو ج َ] (ص مرکب ) پسر امردی که هنوز خطش ندمیده باشد. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). پسری که تازه پا به مرحله ٔ جوانی گذاشته . (فرهنگ فارسی معین ). شاب . حدیث السن . حدث السن . (یادداشت مؤلف ) :<
مغنازونmagnetozoneواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از لایۀ سنگی که در آن پارامتر مغناطیسی مقدار ثابتی دارد