ناسالخوردهلغتنامه دهخداناسالخورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) جوان . اندک سال . که سالخورده نیست . مقابل سالخورده . رجوع به ناسالخورد و سالخورده شود.
دلارایلغتنامه دهخدادلارای . [ دِ ] (نف مرکب ) دل آرای . دل آرا. دلارا. دل آراینده . آراینده ٔ دل . شادکننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب شادی نشاط و سرور شخص شود : دلارای و بارای و با ناز و شرم سخن گفتنش خوب و آوای نرم . فردوسی .پسر بایدی