ناسزالغتنامه دهخداناسزا. [ س َ ] (ص مرکب ) ناسزاوار. نالایق . فرومایه ، که سزاوار و لایق نباشد. (ناظم الاطباء). ناقابل . نابرازنده . که برازنده و درخور نباشد. نااهل . ناشایسته . غیرمستحق . نالایق : تا اگر همه ولایتها بشود این یکی به دست شما بماندو به دست غربا و ناسزاآن
ناسزایلغتنامه دهخداناسزای . [س َ ] (ص مرکب ) نااهل . ناسزاوار. نالایق : که ای ناسزایان چه پیش آمده ست که بدخواهتان همچو خویش آمده ست . فردوسی .سوی ناسزایان شود تاج و تخت تبه گردد این خسروانی درخت . فردوسی .<
ناسزافرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] دشنام؛ حرف زشت.۲. (صفت) آنچه سزاوار و شایسته نباشد؛ ناسزاوار.۳. [قدیمی] نالایق؛ فرومایه: ◻︎ ناسزایی را چو بینی بختیار / عاقلان تسلیم کردند اختیار (سعدی: ۷۵).
ناسزادیکشنری فارسی به انگلیسیabuse, billingsgate, curse, execration, expletive, guff, improper, invective, naughty, oath, scurrility, slur, swearword, blasphemy
ناکردنیلغتنامه دهخداناکردنی . [ ک َ دَ ] (ص لیاقت ) کاری که شایسته ٔ کردن نباشد. (ناظم الاطباء). که سزاوار و درخور عمل نیست . ناسزا. ناشایسته . ناروا. آنچه نباید کرد. محظورعنه . ممنوع عنه : بپرهیزد از هرچه ناکردنی است نیازارد آن را که نازردنی است . <p class="a
حسن و قبحلغتنامه دهخداحسن و قبح . [ ح ُ ن ُ ق ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (مسئله ٔ...) یکی از مسائل کلامی قدیم است که میان معتزلیان و سپس شیعه از طرفی و اشعریان از طرف دیگرمورد بحث و انتقاد بوده است ، که آیا حسن و قبح به تشخیص عقل است یا شرع ؟ تهانوی گوید: حسن در عرف علماءتنها بر سه معنی اطلاق می
ناسزالغتنامه دهخداناسزا. [ س َ ] (ص مرکب ) ناسزاوار. نالایق . فرومایه ، که سزاوار و لایق نباشد. (ناظم الاطباء). ناقابل . نابرازنده . که برازنده و درخور نباشد. نااهل . ناشایسته . غیرمستحق . نالایق : تا اگر همه ولایتها بشود این یکی به دست شما بماندو به دست غربا و ناسزاآن
ناسزافرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] دشنام؛ حرف زشت.۲. (صفت) آنچه سزاوار و شایسته نباشد؛ ناسزاوار.۳. [قدیمی] نالایق؛ فرومایه: ◻︎ ناسزایی را چو بینی بختیار / عاقلان تسلیم کردند اختیار (سعدی: ۷۵).
ناسزادیکشنری فارسی به انگلیسیabuse, billingsgate, curse, execration, expletive, guff, improper, invective, naughty, oath, scurrility, slur, swearword, blasphemy
ناسزالغتنامه دهخداناسزا. [ س َ ] (ص مرکب ) ناسزاوار. نالایق . فرومایه ، که سزاوار و لایق نباشد. (ناظم الاطباء). ناقابل . نابرازنده . که برازنده و درخور نباشد. نااهل . ناشایسته . غیرمستحق . نالایق : تا اگر همه ولایتها بشود این یکی به دست شما بماندو به دست غربا و ناسزاآن
ناسزافرهنگ فارسی عمید۱. [مجاز] دشنام؛ حرف زشت.۲. (صفت) آنچه سزاوار و شایسته نباشد؛ ناسزاوار.۳. [قدیمی] نالایق؛ فرومایه: ◻︎ ناسزایی را چو بینی بختیار / عاقلان تسلیم کردند اختیار (سعدی: ۷۵).
ناسزادیکشنری فارسی به انگلیسیabuse, billingsgate, curse, execration, expletive, guff, improper, invective, naughty, oath, scurrility, slur, swearword, blasphemy