ناشنولغتنامه دهخداناشنو. [ ش ِ ن َ / نُو ] (نف مرکب ) ناشنونده . نشنو. || ناپذیر. ناپذیرنده . که حاضر به شنیدن نیست . || بصورت پساوند بدنبال اسم آید و صفت مرکب سازد: سخن ناشنو. پندناشنو. حرف ناشنو. و رجوع به نشنو شود.
سخن ناشنوفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به سخن دیگران گوش ندهد و پند نپذیرد.۲. کسی که از اطاعت سر باز میزند.
ناآشنالغتنامه دهخداناآشنا. [ ش ْ / ش ِ ] (ص مرکب ) غیر معروف . ناشناس . (ناظم الاطباء). بیگانه . غریب . نامعلوم . مردی ناآشنا. ناشناس . شُطسی ّ؛ ناآشنا، زیرک ، سرکش . (منتهی الارب ): تَذَمﱡر؛ دیگرگون و ناآشنا گردیدن . (از منتهی الارب ) :
ناآشنائیلغتنامه دهخداناآشنائی . [ ش ْ / ش ِ ] (حامص مرکب ) بی خبری . (ناظم الاطباء). بی اطلاعی . ناشی گری . نداشتن مهارت . نااستادی . بی تجربگی . || غیر معروفی . بیگانگی .- ناآشنائی کردن ؛ رمیدن . الفت نگرفتن . بیگانگی نمودن . انس نگر
ناشنالغتنامه دهخداناشنا. [ ش ِ ](ص مرکب ) ناآشنا. بی اطلاع . بی خبر. (ناظم الاطباء). || ناآشنا. بیگانه . مقابل آشنا : دی همه او بوده ای امروز چون دوری از او؟ناجوانمردی بود دی دوست و اکنون ناشنا. سنائی .|| غیر معروف . (ناظم الاطباء).
ناشنودلغتنامه دهخداناشنود. [ ش ِ ] (ن مف مرکب ) شنیده نشده . (ناظم الاطباء). ناشنوده . ناشنیده . || چیزی که لایق و سزاوار شنیده شدن نباشد. (ناظم الاطباء). || سخن بیهوده . (ناظم الاطباء).
ناشنوائیلغتنامه دهخداناشنوائی . [ ش ِ ن َ ] (حامص مرکب ) کری . (ناظم الاطباء). کر بودن . شنوا نبودن . || بی میلی به شنیدن . (ناظم الاطباء). مایل بشنیدن نبودن . نپذیرفتن . قبول نکردن . اطاعت نکردن .
ناشنوالغتنامه دهخداناشنوا. [ ش ِ ن َ ] (نف مرکب ) کر. اصم ّ. (ناظم الاطباء). که نمی شنود. که شنوائی ندارد : بربط از هشت زبان گوید و خود ناشنواست زیبقش گوئی با گوش کر آمیخته اند. خاقانی .|| آنکه مایل به شنیدن نیست . (ناظم الاطباء). نا
ناشنودنیلغتنامه دهخداناشنودنی . [ ش ِ دَ ] (ص لیاقت ) که شنودنی نیست . که ازدر شنودن نیست . که قابل شنودن نیست . که آن را نباید شنود. که نمی توان شنودش : دیگر ببند گوش ز هر ناشنودنی کز گفت وگوی هرزه شود عقل تارومار.عطار.
نانیوشلغتنامه دهخدانانیوش . [ نیو ] (نف مرکب ) نانیوشنده . ناشنو. ناپذیر. به صورت مزید مؤخردر کلماتی ، چون : سخن نانیوش و نصیحت نانیوش آید. || (ن مف مرکب ) نانیوشیده . نشنوده . نپذیرفته .
مندلثلغتنامه دهخدامندلث . [ م ُ دَ ل ِ ] (ع ص ) مرد خودرای سخن ناشنو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بی فکر ورویت در کاری درآینده . || درافتنده با کسی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). رجوع به اندلاث شود.
ستیهندهلغتنامه دهخداستیهنده . [ س ِ هََ دَ / دِ ] (نف ) نافرمان و سخن ناشنو. (برهان ). بی فرمان . (جهانگیری ). || ستیزه کننده . (برهان ) (آنندراج ). لجوج . (منتهی الارب ). عنید. عنود. (ربنجنی ) (دهار) : بحیله چو روبه فریبنده بودبک
ناشنودلغتنامه دهخداناشنود. [ ش ِ ] (ن مف مرکب ) شنیده نشده . (ناظم الاطباء). ناشنوده . ناشنیده . || چیزی که لایق و سزاوار شنیده شدن نباشد. (ناظم الاطباء). || سخن بیهوده . (ناظم الاطباء).
ناشنود آوردنلغتنامه دهخداناشنود آوردن . [ ش ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) ناشنیده گرفتن . نادیده گرفتن . اعتنا و التفات نکردن : آب دیده پیش تو باقدر بودمن نتانستم که آرم ناشنود.مولوی .
ناشنوائیلغتنامه دهخداناشنوائی . [ ش ِ ن َ ] (حامص مرکب ) کری . (ناظم الاطباء). کر بودن . شنوا نبودن . || بی میلی به شنیدن . (ناظم الاطباء). مایل بشنیدن نبودن . نپذیرفتن . قبول نکردن . اطاعت نکردن .
ناشنوالغتنامه دهخداناشنوا. [ ش ِ ن َ ] (نف مرکب ) کر. اصم ّ. (ناظم الاطباء). که نمی شنود. که شنوائی ندارد : بربط از هشت زبان گوید و خود ناشنواست زیبقش گوئی با گوش کر آمیخته اند. خاقانی .|| آنکه مایل به شنیدن نیست . (ناظم الاطباء). نا
سخن ناشنوفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که به سخن دیگران گوش ندهد و پند نپذیرد.۲. کسی که از اطاعت سر باز میزند.