ناضللغتنامه دهخداناضل . [ ض ِ ] (ع ص ) بهادر. غازی . (ناظم الاطباء). غالب در نضال . (المنجد). اسم فاعل از نضل است . ج ، نضال . رجوع به نضل شود.
نادلدیکشنری عربی به فارسیمردي که در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران کار ميکند , منتظر , پيشخدمت
نادل فروزلغتنامه دهخدانادل فروز. [ دِ ف ُ ] (نف مرکب ) نادلپسند : از آن سخت پیغام نا دلفروزنبد هوش او مانده تا چند روز.شمسی (یوسف و زلیخا).
چندللغتنامه دهخداچندل . [ چ َ دَ ](اِ) بمعنی صندل است . (جهانگیری ). بمعنی صندل است که چوب خوشبوی معروف باشد و صندل معرب آن است . (برهان ) (آنندراج ) : هر هلاک امت پیشین که بودز آنکه چندل را گمان بردند عود. مولوی .چندل از قدیم از ه
چنودپللغتنامه دهخداچنودپل .[ چ ُ پ ُ ] (اِخ ) پل صراط را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). بمعنی پل صراط است و در این لغت تبدیلات بسیار است . (آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به چینود شود.
گندللغتنامه دهخداگندل . [ گ َ دَ ] (اِ) گیاهی است که در چهارمحال و بختیاری برای رنگ کردن پشم قالی از آن رنگهای مختلف گیرند. (یادداشت مؤلف ).
تنضاللغتنامه دهخداتنضال . [ ت َ ] (ع مص ) تیراندازی کردن با هم و نبرد نمودن در تیراندازی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): ناضَلَه ُ مناضلةً و نضالاً و تنضالاً. || گفتگوی عذر پیش آوردن و رفع کردن : ناضل عنه . (ناظم الاطباء).
متناضللغتنامه دهخدامتناضل . [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) نبرد کننده در تیراندازی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رشک برنده در تیراندازی . (ناظم الاطباء). رجوع به تناضل شود.
تناضللغتنامه دهخداتناضل . [ ت َ ض ُ ] (ع مص ) با یکدیگر تیر انداختن . (زوزنی ). نبرد کردن در تیراندازی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): تناضلوا؛ ای تباروا فی النضال و تراموا للسبق . (اقرب الموارد).