ناعورةلغتنامه دهخداناعورة. [ رَ ] (اِخ ) موضعی است بین حلب و بالس . (از معجم متن اللغة). در آنجامسلمةبن عبدالملک را کاخی از سنگ است . آبش از چشمه و فاصله ٔ آن تا حلب 8 میل است . (از معجم البلدان ).
ناعورةلغتنامه دهخداناعورة. [ رَ ] (ع اِ) دولاب . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دولاب یا کوزه ٔ آن . (منتهی الارب ). دولاب الماء یستقی به . (معجم متن اللغة). نوعی از دلو که بدان آب کشند. (ناظم الاطباء).دلو یستقی بها او ما یدیره الماء من المنجنونات . (اقرب الموارد). دلوها یا کوزه هائی که به ریسم
ناهاریلغتنامه دهخداناهاری . (ص نسبی ) (از: ناهار + ی نسبت ) و آن لغةً به معنی چیزی است که برای ناشتا شکستن و رفع گرسنگی خورند. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی اندک را گویند که کسی در صباح بخورد. (برهان قاطع). ناشتائی اندک . چاشت کم . (ناظم الاطباء). چیزی را گویند که بر ناهار بخورند. (از جهان
ناهاریفرهنگ فارسی معین(اِمر.) 1 - غذایی که بعد از ناشتا بودن خورند. 2 - پیش غذا. 3 - غذایی که هنگام ظهر خورند.
نواعیرلغتنامه دهخدانواعیر. [ ن َ ] (ع اِ) ج ِ ناعور. رجوع به ناعور شود. || ج ِ ناعورة. رجوع به ناعورة شود.
اناحرهلغتنامه دهخدااناحره . [ ] (اِخ ) (به معنی تنگنا) شهر سبطیساکار بود که بعضی ، موقع آنرا در قسمت شمالی آن ملک و بعضی در نزد مسکره و سایرین در نزد ناعوره که در طرف شرقی کوه حرمون صغیر واقع است دانسته اند. (از قاموس کتاب مقدس ).
سیحلغتنامه دهخداسیح . [ س َ ] (ع اِ) آب روان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). آبی که بر روی زمین زمین را مشروب سازد بی دولاب یا دالیه یا غرافه یا زرنوق یا ناعوره یا منجنون . (مفاتیح العلوم ). || نوعی از چادر. || گلیم خطدار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به سیاحة ش
ساقیةلغتنامه دهخداساقیة. [ی َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث ساقی . رجوع به ساقی شود. || جوی خرد. ج ، سواقی . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آبگذر. (ناظم الاطباء). نهر صغیر و آن بزرگترین از جدول و کوچکترین از نهر است . (اقرب الموارد). آبراهه . جویچه . جعفر. || ناودان .(ناظم الاطباء). || چرخ .
ناعورلغتنامه دهخداناعور. (ع اِ) پهلوی آسیا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جناح الرحی . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد). || دولاب . (ناظم الاطباء). دولاب الماء یستقی به . (معجم متن اللغة). دولی که بدان آب کشند. (ناظم الاطباء). دلو یستسقی بها یدیرها الماء و لها صوت . (معجم م