نافطةلغتنامه دهخدانافطة. [ ف ِ طَ ] (ع ص ، اِ) کف نافطة؛ کف دست آبله کرده و شوخ بسته . (منتهی الارب ). نفیطة. منفوطة. دستی که بر اثر کار فروان قرحه و آبله برآورده باشد. (از معجم متن اللغة). || بز ماده ، یا از اتباع است عافطة را، یقال : ما له عافطة و لانافطة. (منتهی الارب ). ماعزة. (اقرب الموار
نافثةلغتنامه دهخدانافثة. [ ف ِ ث َ ] (ع ص )تأنیث نافث . ساحره . زن جادو. نفاثة. || ادویه ٔ نافثه ؛ ادویه ٔ مخرج بلغم . (یادداشت مؤلف ).
ناگفتهلغتنامه دهخداناگفته . [ گ ُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) گفته نشده . بیان نشده . (از ناظم الاطباء). بر زبان نیامده . اظهارناشده : بس که بر گفته پشیمان بوده ام بس که بر ناگفته شادان بوده ام . رودکی .<br
نایافتهلغتنامه دهخدانایافته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) نیافته . به دست نیاورده . تحصیل نکرده : به دست آوریده خردمند سنگ به نایافته درّ ندهد ز چنگ . اسدی .آن وقت به نشابور بودم سعادت خدمت ای
گوسپندلغتنامه دهخداگوسپند. [ پ َ ] (اِ) گوسفند. در اوستا:گئوسپنتا (مرکب از گئو به معنی گاو و سپنتا به معنی مقدس و روی هم به معنی جانور (اهلی ) پاک است ، و در پهلوی گوسپند نام مطلق جانوران اهلی است ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نر آن را قوچ و ماده ٔ آن را میش و یکساله ٔ آن را بره گویند. جا
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) الاخیلیة بنت عبداﷲبن الرحال بن شداد الاخیلیة یا رحّالة. از شاعرات مولدات عرب صدر اسلام است و او را دیوانی است مشروح . توبةبن الحمیر دلباخته ٔ او بود و درباره ٔ وی شعر میگفت و او را از پدرش خواستگاری کرد.پدر امتناع ورزید و دختر را به یکی از بنی الادلع
منافطةلغتنامه دهخدامنافطة. [ م ُ ف َ طَ ] (ع مص ) کفک انداختن دیگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). محیطالمحیط این معنی را در ذیل باب تفاعل (تنافط) آورده و گوید در بعضی از نسخ باب مفاعله نیز دیده شد.