ناف آسمانلغتنامه دهخداناف آسمان . [ ف ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از قطب فلک . (آنندراج ). وسطالسماء. وسط آسمان . میان آسمان : سپهر گفت بهل مدح روزگار بگوکه آفتاب سوی ناف آسمان
نأفلغتنامه دهخدانأف . [ ن َءْف ْ ] (ع مص ) کوشیدن . جِدّ. (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). کوشش کردن . (ناظم الاطباء). || خوردن . (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد) (
حاجرلغتنامه دهخداحاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) منزلی است حاجیان را ببادیه براه مکه : از دم پاکان که بنشاندی چراغ آسمان ناف باحورا بحاجر ماه آبان دیده اند. خاقانی .و ظاهراً همان موضعی است
گردون شکاففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. شکافندۀ آسمان.۲. آنکه فضا را بشکافد و به آسمان برسد.۳. [مجاز] آنچه صدایش به آسمان برسد: ◻︎ ز غرّیدن کوس گردونشکاف / زمین را در افکند پیچش به ناف (نظامی: لغ
زرین نرگسهلغتنامه دهخدازرین نرگسه . [ زَرْ ری ن َ گ ِ س َ / س ِ ] (اِمرکب ) کنایه از سیاره های آسمان باشد. (برهان ). ستاره ها. (فرهنگ فارسی معین ). ستاره . (ناظم الاطباء). کنایه از ست
باحورالغتنامه دهخداباحورا. (اِ) لفظی است یونانی بمعنی روزگارآزموده و ایام آن هفت روز است و بعضی گویند هشت روز ابتدای آن از نوزدهم تموز باشد و در آن ایام آغاز شکستن گرما بود، و بعض
سملغتنامه دهخداسم . [ س ُ ] (اِ) سنب . سمب . پهلوی ، «سومب » ، ارمنی «سمبک » ، کردی عاریتی و دخیل «سیم » ، افغانی عاریتی و دخیل «سوم » ، وخی و سریکلی عاریتی و دخیل «سوم » ، در