نامداریلغتنامه دهخدانامداری . (حامص مرکب ) آوازه . شهرت .(ناظم الاطباء). صیت . نام آوری . نامبرداری . ناموری . نامدار بودن . صاحب جاهی . والامقامی . سروری : در این بند و زندان به کار و به دانش بیلفغد باید همی نامداری . ناصرخسرو.بی نام
اشتهار داشتنلغتنامه دهخدااشتهار داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) نامداری داشتن . ناموری داشتن . مشهور و معروف بودن .
کامگاری گرفتنلغتنامه دهخداکامگاری گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سروری یافتن . پیروز شدن : ز هر کشوری نامداری گرفت همه بر جهان کامگاری گرفت .فردوسی .
مناندرلغتنامه دهخدامناندر. [ م ِ ] (اِخ ) شاعر هزلسرای یونانی (342-292 ق .م .). ابداع کننده ٔ کمدی جدید بود که شاعران نامداری چون پلوت و ترانس سبک او را دنبال کردند. (از لاروس ).
آپامهواژهنامه آزادخوش آب و رنگ. || نامی پارسی است که بر دختران می نهند. دختران نامداری که «آپامه» نام داشتند: دختر اردشیر دوم هخامنشی؛ دختر سپیتامن، یکی از سرداران ایرانی، که همسر سلکوس بود.
بلغندهلغتنامه دهخدابلغنده . [ ب ُ غ ُ دَ / دِ ] (ص ) فراهم آورده و بربالای هم نهاده . (برهان ) (آنندراج ). بلغند. بلغد. بلغده : بدین بند و زندان به کار و به دانش به بلغنده باید همی نامداری .ناصرخسرو.