نامسکونلغتنامه دهخدانامسکون . [ م َ ] (ص مرکب ) غیرمسکون . که در آن کسی سکنی ̍ نگرفته است . متروک . || ناآباد. ویران . ویرانه . نامعمور. بایر.
بایرفرهنگ مترادف و متضاد۱. کویر، لمیزرع، موات، نامزروع، هامون ۲. خراب، نامسکون، ویران، ویرانه ≠ آباد، دایر، معمور
بی مأویلغتنامه دهخدابی مأوی . [ م َءْوا ] (ص مرکب ) (از: بی + مأوی ̍) بی جایگاه . بی خانمان . (آنندراج ). بی پناهگاه . || نامسکون . (ناظم الاطباء). || ناضیافت . (ناظم الاطباء).
هامونفرهنگ مترادف و متضاد۱. بادیه، بایر، بیابان، قاع، لمیزرع، نامسکون، وادی ۲. بر، خشکی ۳. جلگه، دشت ۴. مسطح، هموار ۵. کرهزمین ≠ گردون
ویرانیلغتنامه دهخداویرانی . (حامص ) حالت و چگونگی ویران . خرابی . بایر بودن . نامسکون بودن . ویران بودن : آنکه را خیمه به صحرای قناعت زده اندگر جهان زلزله گیرد غم ویرانی نیست . سعدی . || (اِ) خراب . ویرانه : <
معطللغتنامه دهخدامعطل . [ م ُ ع َطْ طَ] (ع ص ) زمین مرده ٔ هیچکاره . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || زن که پیرایه بر وی نکنند. (مهذب الاسماء). بی پیرایه . (دهار). زن پیرایه از وی برکشیده . (از منتهی الارب ) (از محیط المحیط). و رجوع به تعطیل شود. || بیکار مانده و