خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
نام خواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
نام خواه
/nāmxāh/
معنی
آنکه خواهان نام و شهرت است؛ نامجو؛ نامخواهنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
نام خواه
لغتنامه دهخدا
نام خواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) خواهان نام . نامجو. شهرت طلب . حریص شهرت . آرزومند اشتهارو معروفیت . جویای نام و شهرت و افتخار : کدام است مرد از شما نامخواه که آید پدید از میان سپاه .دقیقی .
-
نام خواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] nāmxāh آنکه خواهان نام و شهرت است؛ نامجو؛ نامخواهنده.
-
واژههای مشابه
-
نام و نام
فرهنگ گنجواژه
صدای غذا خوردن.
-
بزرگ نام
لغتنامه دهخدا
بزرگ نام . [ ب ُ زُ ] (ص مرکب ) مشهور. نام آور. با نام و آوازه ٔ بلند : بنام و نعمت ایشان بزرگ نام شدی چِنال گشتی از آنگه که بوده بودی نال . صانع فضولی (از لغت فرس اسدی ).میر بزرگ سایه و میر بزرگ نام میر بلندهمت و میر بلندرای . فرخی .میر بزرگ نامی گر...
-
برخه نام
لغتنامه دهخدا
برخه نام . [ ب َ خ َ / خ ِ ] (اِ مرکب ) مخرج کسر. (فرهنگ رازی ).
-
تهی نام
لغتنامه دهخدا
تهی نام . [ ت َ / ت ِ / ت ُ ] (ص مرکب ) بی نام و آنکه جز نام چیزی از وی در میان نباشد. (ناظم الاطباء) : که شاه جهان چون جهان رام کردستم را از عالم تهی نام کرد. نظامی .رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
نیک نام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹نیکونام، نکونام› niknām کسی که نامش به نیکویی برده شود؛ خوشنام.
-
کین نام
لغتنامه دهخدا
کین نام . (اِخ ) کین ناموس . هنگامی که مجلس مهستان اردوان سوم (اشک هجدهم ) را ازسلطنت خلع کردند، کین نام را به پادشاهی برگزیدند ولی وی استعفا کرد و تاج را از سر خود برداشت و دوباره بر سر اردوان نهاد. (از ایران باستان ج 3 ص 2412).
-
نام آوردن
لغتنامه دهخدا
نام آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (ناظم الاطباء). صاحب شهرت و آوازه شدن . به نام و شهرت رسیدن . نام آور شدن : با کفَش ابر می ندارد پای با دلش بحر می نیارد نام . انوری .رجوع به نام آور و نام آوری شود.- نام به ابر اندر آوردن ؛ بلندنام گشتن ...
-
نام بخشیدن
لغتنامه دهخدا
نام بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) مشهور کردن . نامی کردن . || به جاه و منصب رساندن کسی را.
-
نام برآمدن
لغتنامه دهخدا
نام برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نامدار شدن و شهرت گرفتن نام . (از آنندراج ). شهره شدن . شهرت یافتن . علم شدن . مشهور و سرشناس گشتن .- نام برآمدن بر آفاق ؛ شهره ٔ جهان گشتن .مشهور گیتی شدن . در همه عالم شهرت یافتن : چون آفتاب از نظر گ...
-
نام برآوردن
لغتنامه دهخدا
نام برآوردن . [ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور شدن . (از ناظم الاطباء).نامدار شدن . شهرت گرفتن . (از آنندراج ) : هرکه در مهتری گذارد گام زین دو نام آوری برآرد نام . نظامی .خالت به سیه روزی ما نام برآورددر صبح فرورفت و سر از شام برآورد.واله (از آنندراج )...
-
نام برداشتن
لغتنامه دهخدا
نام برداشتن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نام ستردن : گران جان را نباشد هیچ نسبت با سبکروحان نگین را میشود قالب تهی گر نام بردارند. بیدل (از آنندراج ).- نام از جهان برداشتن و نام از جهان ستردن ؛ کنایه از محو و ناپدید کردن . (بهار عجم ) (آنندراج ). معدوم ...
-
نام بردن
لغتنامه دهخدا
نام بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بیان کردن نام کسی . (ناظم الاطباء). یاد کردن . ذکر کردن اسم : بیاورد برزین می سرخ فام نخستین ز شاه جهان برد نام . فردوسی .ز گرشاسب اثرط نبردید نام همان از نریمان با کام و نام . فردوسی .وندر فکنَد باز به زندان گرانشان ...