disconnectingدیکشنری انگلیسی به فارسیقطع کردن، جدا کردن، گسستن، تفکیک کردن، ناوابسته کردن، منفصل کردن
disconnectدیکشنری انگلیسی به فارسیقطع شدن، جدا کردن، قطع کردن، گسستن، تفکیک کردن، ناوابسته کردن، منفصل کردن
unboundدیکشنری انگلیسی به فارسینا محدود، بی بند و بار، رها شده، غیر محدود، ناوابسته، غیر مقید، بی پایان، مقید نشده