ناکاملغتنامه دهخداناکام . (اِخ ) (سید...) بخاری . از شاعران قرن یازدهم و از ملازمان امام قلی خان است . او راست :در ساغر عیش ما نه صاف است و نه دُرداز میکده رخت خویش می باید بردکو طاقت آنکه بار هر سفله کشیم ناکام در این زمانه می باید مرد.رجوع به نگارستان سخن ص <span class="h
ناکاملغتنامه دهخداناکام . (ص مرکب ، ق مرکب ) نامراد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). (از: نا (نفی ، سلب )+ کام ). (برهان قاطع چ معین ). ناکامیاب . ناکامروا. به کام نارسیده . آنکه بآرزوی خود نرسیده : بدانجایگه رفت ناکام شاه سر آمد بدو تخت و تاج و کلاه . <p class="a
ناکامفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی کسی که در سنین جوانی درگذشته است.۲. کسی که به مقصود آرزوی خود نرسیده است؛ نامراد.۳. (قید) از روی ناکامی.⟨ بهناکام: (قید) [قدیمی] ناکامانه؛ از روی ناکامی.⟨ ناکاموکام: خواهوناخواه.
إحباطُ المؤامَرَةدیکشنری عربی به فارسیخنثي سازي توطئه , نقش بر آب کردن دسيسه , بي اثر کردن توطئه , کشف توطئه , عقيم ساختن توطئه , خنثي کردن توطئه , ناکام گذاردن توطئه
ناکاملغتنامه دهخداناکام . (اِخ ) (سید...) بخاری . از شاعران قرن یازدهم و از ملازمان امام قلی خان است . او راست :در ساغر عیش ما نه صاف است و نه دُرداز میکده رخت خویش می باید بردکو طاقت آنکه بار هر سفله کشیم ناکام در این زمانه می باید مرد.رجوع به نگارستان سخن ص <span class="h
ناکاملغتنامه دهخداناکام . (ص مرکب ، ق مرکب ) نامراد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). (از: نا (نفی ، سلب )+ کام ). (برهان قاطع چ معین ). ناکامیاب . ناکامروا. به کام نارسیده . آنکه بآرزوی خود نرسیده : بدانجایگه رفت ناکام شاه سر آمد بدو تخت و تاج و کلاه . <p class="a
ناکامفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی کسی که در سنین جوانی درگذشته است.۲. کسی که به مقصود آرزوی خود نرسیده است؛ نامراد.۳. (قید) از روی ناکامی.⟨ بهناکام: (قید) [قدیمی] ناکامانه؛ از روی ناکامی.⟨ ناکاموکام: خواهوناخواه.
کام ناکاملغتنامه دهخداکام ناکام . (ق مرکب ) این لفظ در مقام لفظی گفته میشود که آن را به عربی البته میگویند. (برهان ). حکم قطعی و بتی که به عربی البته گویند. (از آنندراج ). البته و حکماً بطور لزوم .(ناظم الاطباء). قطعاً. یقیناً. بالبت والیقین . || خواه ناخواه . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). چارناچار.
کام و ناکاملغتنامه دهخداکام و ناکام . [ م ُ ] (ق مرکب ) کام ناکام : بکام و ناکام از بهر زاد راه دراززمین بزیر کفت زیر گام بایدکرد. ناصرخسرو.ببین تا چون بود حالت سرانجام که باید رفت از این جا کام و ناکام . ناصرخسر
لنیناکاملغتنامه دهخدالنیناکام . [ ل ِ ] (اِخ ) لنیناقام . نامی است که روسها اخیراً به شهر گومری که سابقاً آلکساندرپل نام داشت داده اند و این شهر از عثمانیان گرفته شده است .
ناکاملغتنامه دهخداناکام . (اِخ ) (سید...) بخاری . از شاعران قرن یازدهم و از ملازمان امام قلی خان است . او راست :در ساغر عیش ما نه صاف است و نه دُرداز میکده رخت خویش می باید بردکو طاقت آنکه بار هر سفله کشیم ناکام در این زمانه می باید مرد.رجوع به نگارستان سخن ص <span class="h
ناکاملغتنامه دهخداناکام . (ص مرکب ، ق مرکب ) نامراد. (برهان قاطع) (انجمن آرا). (از: نا (نفی ، سلب )+ کام ). (برهان قاطع چ معین ). ناکامیاب . ناکامروا. به کام نارسیده . آنکه بآرزوی خود نرسیده : بدانجایگه رفت ناکام شاه سر آمد بدو تخت و تاج و کلاه . <p class="a