ناقملغتنامه دهخداناقم . [ ق ِ ] (اِخ ) لقب سعیدبن عامربن سعد بن عدی که پدر بطنی است . (منتهی الارب ). ابوبطن من ربیعة. (معجم متن اللغة).
ناقملغتنامه دهخداناقم . [ ق ِ ] (ع اِ) نوعی از خرما به عمان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
نقملغتنامه دهخدانقم . [ ن َ ] (اِ) ظاهراً منحوتی است فارسی زبانان را از نقب . و امروز هم عوام ایرانی نقب را نقم گویند. (یادداشت مؤلف ) : و دو مرد با سلاح ها در زیر گردون رفتند و گردون را در نقم راندند. (مجمل التواریخ و القصص ص 509).<
نقملغتنامه دهخدانقم . [ ن َ ] (ع مص ) شتاب خوردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). به شتاب خوردن . (از ناظم الاطباء). به سرعت و تندی چیزی خوردن . (از اقرب الموارد). سرعةالأکل . (از متن اللغة).
رعشه ناکلغتنامه دهخدارعشه ناک . [ رَ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) لرزان . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : دوش کز موج سرشکم آسمان پرهاله بودمی به دست رعشه ناکم شعله ٔ جواله بود. فطرت (از آنندراج ).|| شبیه