لغتنامه دهخدا
نابیوسان . [ ب َ ] (نف ، مرکب ، ق مرکب ) ناگاه . غافل . (برهان قاطع). غفلةً. فجاءة. غیرمنتظر. غیر متوقع. غیرمترقب . غیرمترقبه . غیرمترصد. فُجائی . مفاجا. نااندیشیده . بدون مقدمه : رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان چنین حالی بیفتاد و این بخود ست