نبعلغتنامه دهخدانبع. [ ن َ ] (ع مص ) برآمدن آب چاه و چشمه و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). بیرون آمدن آب از چشمه . (از اقرب الموارد). نُبوع . (منتهی الارب ). نَبَعان . (معجم متن اللغة). جوشیدن آب از چشمه . (فرهنگ خطی ) : ور ره نبعش بود بسته چه غ
نبعفرهنگ فارسی معین(نَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برآمدن آب از چاه ، جوشیدن آب از چشمه . 2 - ظاهر شدن امری از کسی . 3 - (اِ.) راش .
نبیnabisواژههای مصوب فرهنگستانگروهی پیشتاز، از هنرجویان مدرسۀ هنری ژولیان که به شیوۀ گوگن نقاشی میکردند و او را در حوزۀ هنر، خداوند نقاشی میپنداشتند
نبیگراnabistواژههای مصوب فرهنگستانهنرمندانی که در فاصلۀ دو جنگ جهانی اول و دوم از شیوۀ نبیها پیروی کردند و پس از جنگ جهانی دوم به نو امپرسیونیست (nouveau impressioniste) مشهور شدند
چنبهلغتنامه دهخداچنبه . [ چُم ْ ب ِ / ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان باری (بلوک شاخدونیه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 55 هزارگزی جنوب خاور اهواز و 5 هزارگزی جنوب راه اهواز به رامهرمز واقع میبا
نبعةلغتنامه دهخدانبعة. [ ن َ ع َ ] (اِخ ) جائی است در عرفات . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). نبعة و نبیعة،دو موضع یا دو کوه است در عرفات . (معجم البلدان ).
نبعةلغتنامه دهخدانبعة. [ ن َ ع َ ] (ع اِ) چوبی و پاره ای از نبع. (از منتهی الارب ). واحد نبع. یک درخت نبع. (ناظم الاطباء). واحد نبع است ، درختی که از آن کمان سازند. (از معجم البلدان ). || چوب کمان . چوب خدنگ . (فرهنگ خطی ). || در مورد کمان نیز استعمال شود. (از المنجد). کمان . || هو من نبعة کر
نبعانلغتنامه دهخدانبعان . [ ن َ ب َ ] (ع مص ) بیرون آمدن آب از قعر چاه . نبوط. (تاج المصادر بیهقی ). نبع. نبوع . جوشیدن و تراویدن آب . رجوع به نبع شود.
نبعانفرهنگ فارسی معین(نَ بَ) [ ع . ] (مص ل .) بیرون آمدن آب از قعر چاه ، جوشیدن آب از چشمه ، نبع ، نبوع .
نبوعلغتنامه دهخدانبوع . [ ن ُ ] (ع مص ) نبوط. بیرون آمدن آب از قعر چاه . (از تاج المصادر بیهقی ). برآمدن آب چاه و چشمه و جز آن . (آنندراج ). نبع. رجوع به نبع شود.
نفیجةلغتنامه دهخدانفیجة. [ ن َ ج َ ](ع اِ) کمان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج )(ناظم الاطباء). القوس و هی شطیبة من نبع. (اقرب الموارد). ج ، نفائج . || ریزه ٔ چوب نبع. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی و رجوع به نفیحة شود.
آلشلغتنامه دهخداآلش . [ ل ِ ] (اِ) نبع. بشجیر . نام درختی است جنگلی و چوب آن در نجاری بکار است و در قدیم از آن کمان کردندی .
شوحطلغتنامه دهخداشوحط. [ ش َ ح َ ] (ع اِ) نوعی از درخت های کوهی که از چوب آن کمان سازند. آنچه از درخت نبع که در زمین پست روید. (از منتهی الارب ). درختی است که از آن چوبهای محکم سازند و یا آنکه نوعی از نبع است و یا آنکه بمعنی شریان است که اسم آن بنا به محلی که میروید مختلف است ، آنکه در قله ٔ
قضباتلغتنامه دهخداقضبات . [ ق َ ض َ ] (ع اِ) ج ِ قَضْبة، به معنی تیر ناتراشیده از شاخ درخت نبع. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
نبعةلغتنامه دهخدانبعة. [ ن َ ع َ ] (اِخ ) جائی است در عرفات . (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ). نبعة و نبیعة،دو موضع یا دو کوه است در عرفات . (معجم البلدان ).
نبعةلغتنامه دهخدانبعة. [ ن َ ع َ ] (ع اِ) چوبی و پاره ای از نبع. (از منتهی الارب ). واحد نبع. یک درخت نبع. (ناظم الاطباء). واحد نبع است ، درختی که از آن کمان سازند. (از معجم البلدان ). || چوب کمان . چوب خدنگ . (فرهنگ خطی ). || در مورد کمان نیز استعمال شود. (از المنجد). کمان . || هو من نبعة کر
نبعانلغتنامه دهخدانبعان . [ ن َ ب َ ] (ع مص ) بیرون آمدن آب از قعر چاه . نبوط. (تاج المصادر بیهقی ). نبع. نبوع . جوشیدن و تراویدن آب . رجوع به نبع شود.
نبعانفرهنگ فارسی معین(نَ بَ) [ ع . ] (مص ل .) بیرون آمدن آب از قعر چاه ، جوشیدن آب از چشمه ، نبع ، نبوع .
خنبعلغتنامه دهخداخنبع. [ خُم ْ ب ُ ] (ع اِ) ثمر و مانند آن که نهان باشد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
زنبعلغتنامه دهخدازنبع. [ ] (ع ص ، اِ) این کلمه را هنگامی بکار برند که خواهند پر و لبریز بودن آفتابه را نشان دهند. (ازدزی ج 1 ص 605).
متنبعلغتنامه دهخدامتنبع. [ م ُ ت َ ن َب ْ ب ِ ] (ع ص ) آب که اندک اندک برآید.(آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آب اندک اندک روان شده . (ناظم الاطباء). رجوع به تنبع شود.
منبعلغتنامه دهخدامنبع.[ مَم ْ ب َ ] (ع اِ) چشمه و این صیغه ٔ اسم ظرف است از نبوع که به معنی برآمدن آب است از زمین . (غیاث ) (آنندراج ). محل خروج آب . ج ، منابع. (از اقرب الموارد).چشمه . سرچشمه . (ناظم الاطباء) : هرند جویی است بر در جرجان که منبع آن از کوههای ... منفجر
هنبعلغتنامه دهخداهنبع. [ هُم ْ ب ُ ] (ع اِ) روبندی است دختران را شبیه مقنعه که مقدم آن را میدوزند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).