نثارگرلغتنامه دهخدانثارگر. [ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) افشاننده . نثارکننده . (ناظم الاطباء). آنکه بر کسی نثار را بریزد. (آنندراج ). نثارافشان : باز تیغزبان سخن گهر است سخنم بر سخن نثارگر است .ثنائی (ازآنندراج ).
نثارافشانلغتنامه دهخدانثارافشان . [ ن ِ اَ ] (نف مرکب ) که نثار می کند. که زر و سیم و جز آن بر سر یا پای کسی می افشاند. که شاباش کند. نثارافشاننده . نثارگر : شهریان بر درش نثارافشان گشته بام و درش نگارافشان . نظامی .انجم نثارافشان او اج