نجملغتنامه دهخدانجم . [ ن َ ] (اِخ ) (الَ ...) سوره ٔ پنجاه وسومین قرآن . 62 آیت است ، پیش از سوره ٔ القمر و پس از سوره ٔ طور. بدین آیت آغاز میشود: و النجم اذا هوی .
نجملغتنامه دهخدانجم . [ ن َ ] (اِخ ) (شیخ ...) یا شیخ نجم الدین . از شاعران قرن نهم هجری و اهل ساوه است . امیر علیشیر مؤلف مجالس النفایس این ابیات را از او نقل کرده است :به شوخی میخورد خون دل من چشم خونخواری بلائی ، فتنه جوئی ، آفتی ، شوخی ، ستمکاری .دارم بتی که غیر جفا نیست کار
نجملغتنامه دهخدانجم . [ ن َ ] (اِخ ) (الَ ...) پروین . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98) (السامی ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). ثریا. (غیاث اللغات ) (المنجد) (السامی ). نامی است خاص پروین را. (مهذب الاسماء). اسم علم است پروین را،و الف و لام در وی لازم . قوله تع
نجملغتنامه دهخدانجم . [ ن َ ] (اِخ ) حسن کرمانی ، معروف به شهرویه و حکیم نجم الدین . این دو بیت را مؤلف صبح گلشن از او آورده است :جز حادثه هرگز طلبم کس نکندیک پرسش گرم جز تبم کس نکندور جان به لب آیدم به جز مردم چشم یک قطره ٔ آب بر لبم کس نکند.در مجمعالفصحا نیز چند قطعه ا
نازیسمNazismواژههای مصوب فرهنگستانمرام سیاسی هیتلر که به برتری نژادی آلمانیها و ایجاد نظم نو جهانی و استفاده از تبلیغات سیاسی معتقد است
نونازیسمneo-Nazismواژههای مصوب فرهنگستانجنبش سیاسیِ راستِ افراطیِ معاصر، متأثر از افکار و برنامههای حزب نازی آلمان
نظملغتنامه دهخدانظم . [ ن َ ] (ع اِ) شعر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کلام موزون . مقابل نثر. (المنجد) (از غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد). سخن راست کرده بر وزن . (از مهذب الاسماء). شعر. چامه . پیوسته . سرود. نظام . (یادداشت مؤلف ) : ز گاه کیومرث تا
نزملغتنامه دهخدانزم . [ ن َ ](ع اِمص ) سختی گزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). سخت گزیدگی . (ناظم الاطباء). شدةالعض . (معجم متن اللغة).
نجمةلغتنامه دهخدانجمة. [ ن َ ج َ م َ ] (ع اِ) قسمی گیاه است . (از المنجد). نَجْمة. || درختی است که گسترده بر سطح زمین میروید، و ابوحنیفه گوید ثَیِّل و نجمة و عِکْرِش یکی هستند. (اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نجم شود.
نجمةلغتنامه دهخدانجمة. [ ن َ م َ ] (ع اِ) نجم ، و هی اخص منه . (المنجد). کوکب . ستاره . رجوع به نجم شود.- النجمتان المزدوجتان ؛ آن دو کوکبی که گرد مرکز ثقل مشترکی می گردند. (المنجد).|| نوعی گیاه است . (المنجد) (منتهی الارب ). نَجَمة. (منتهی الارب ). بار درخت گز
نجمیلغتنامه دهخدانجمی . [ ن َ ] (اِخ ) (خواجه ...) در مجالس النفایس ترجمه ٔ شاه محمد قزوینی (ص 384) آمده : خواجه نجمی شخصی زنده دل کامل است و شعرهای خوب دارد و این مطلع از اوست :با بتان ماه پیکر آشنائی مشکل است آشنائی چون میسر شد جدائی مشکل است .
نجم الائمةلغتنامه دهخدانجم الائمة. [ ن َ مُل ْ اَ ءِم ْ م َ ] (اِخ ) محمدبن حسن استرآبادی ، ملقب به نجم الدین و رضی الدین و نجم الائمه . رجوع به رضی الدین استرآبادی شود.
نجم الیمانیلغتنامه دهخدانجم الیمانی . [ ن َ مُل ْ ی َ ](اِخ ) ستاره ٔ یمانی . رجوع به سهیل شود : در یمن هر کجا سخن راندندهمه نجم الیمانیش خواندند.نظامی .
نجم ثانیلغتنامه دهخدانجم ثانی . [ ن َ م ِ ] (اِخ ) امیر یاراحمد خوزانی اصفهانی ، ملقب به نجم ثانی . وی از فرماندهان سپاه شاه اسماعیل صفوی بود و زمانی هم وکیل دربار وی شد. رجوع به احسن التواریخ ص 177 و نیز سازمان اداری حکومت صفوی ص 81</s
داود منجملغتنامه دهخداداود منجم . [ وو دِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) وی در زمان دولت آل بویه در عراق میزیسته و عالمی بزرگ و از پیشوایان علم احکام نجوم و حل زیجات و تسییر کواکب بوده است . در دربار دیالمه بواسطه ٔ شهرتی که در پیش بینی داشت تقربی یافت . داود منجم در 430
حسام الدین منجملغتنامه دهخداحسام الدین منجم . [ ح ُ مُدْ دی م ُ ن َج ْ ج ِ ] به زمان مستعصم در بغداد میزیسته است . خوندمیر گوید: در آن ایام که ایلخان (هلاکو) به قتل مستعصم فرمان داد. حسام الدین به ملازمت پادشاه رفته گفت اگر خلیفه کشته گردد، عالم سیاه و تاریک شود و علامت قیامت مشاهده افتد و امثال این کلم
حسن منجملغتنامه دهخداحسن منجم . [ ح َ س َ ن ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به حسن قمی و حسن بغدادی و ابن خصیب شود.
حسین منجملغتنامه دهخداحسین منجم . [ ح ُ س َ ن ِ م ُ ن َج ْ ج ِ ] (اِخ ) رجوع به حسین قبانی و حسین زاید شود.
پی پنجملغتنامه دهخداپی پنجم . [ ی ِ پ َ ج ُ ] (اِخ ) (سن ) پاپ مسیحی از سال 1566 تا سال 1572 م . وی جمعی کثیر را به انکیزیسیون (تفتیش عقاید مذهبی ) گرفتار و پیمانی علیه دولت عثمانی منعقد ساخته است . کاتولیکها وی را در زمره ٔ قدی