indissolubleدیکشنری انگلیسی به فارسیغیر قابل تجزیه، غیر قابل حل، پایدار، ماندگار، حل نشدنی، تجزیه ناپذیر، اب نشدنی، ناگداز، بهم نخوردنی، منحل نشدنی
ناخوردنیلغتنامه دهخداناخوردنی . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (ص لیاقت ) نخوردنی . که قابل خوردن نیست . که خوردن را نشاید. که نبایدش خورد. که نتوان خوردش : هر آنکو کند کار ناکردنی غمی بایدش خورد ناخوردنی . (سندبادنامه ص