نخعلغتنامه دهخدانخع.[ ن َ خ َ ] (اِخ ) قبیله ای است به یمن از اولاد نخع حبیب بن عمروبن علةبن جلدبن مالک ... (از منتهی الارب ).
نخعیلغتنامه دهخدانخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) ابراهیم بن یزیدبن اسود، مکنی به ابوعمار یا ابوعمران . از فرزندان مالک بن نخع و از فقهای تابعین کوفه است و به سال 95 یا 96 هَ . ق . درگذشته . (از ریحانةالادب ج <span class="hl" dir="l
نخعیلغتنامه دهخدانخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) ازطوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از دویست خانوار است ، در راور اقامت کرده اند، سردسیر و گرمسیر ندارند، زبانشان فارسی است . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 94).
نخعیلغتنامه دهخدانخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) اسودبن یزید. از اکابر زهاد و فقهای عامه است و به روایت ابن ابی الحدید وی در آخر عمر از محبت حضرت امیرالمؤمنین علی منحرف گشت و به سال 74 یا 75 هَ . ق . درگذشت . (از ریحانةالادب از لغ
نخعیلغتنامه دهخدانخعی . [ ن َ خ َ ] (اِخ ) شریک بن عبداﷲ کوفی ، مکنی به ابوعبداﷲ. از احفاد مالک بن نخع و از فقها و محدثان صدر اسلام است . وی به سال 95 یا 75 هَ . ق . در بخارا تولد یافت و در دوران خلافت منصور عباسی به قضاوت کو