گندمهلغتنامه دهخداگندمه . [ گ َ دُ م َ / م ِ ] (اِ) در اصطلاح علمی ، میوه هایی است که پوسته ٔ درونی آن بر روی دانه چسبیده و پوسته ٔ خارجی نیز نازک است مانند گندم و جو. گاهی اطراف آن پرده ای دارد مانند نارون و گاهی دو گندمه ٔ بالدار به هم چسبیده اند مانند افرا.
گندمهلغتنامه دهخداگندمه . [ گ َ دُ م َ / م ِ ] (اِ) گرهی باشد سخت ،و آن از بدن آدمی برمی آید، و عربان ثؤلول می گویند و فارسیان اژخ . (برهان ) (آنندراج ). آزخ . آژخ . زخ . ژخ . بالو. وارو. پالو. زگیل . سگیل . گوک : ثؤلول را به شهر من [
ندیمهلغتنامه دهخداندیمه . [ ن َ م َ / م ِ ] (از ع ، ص ، اِ) ندیمة. رجوع به ندیمة و ندیم شود. || در اصطلاح درباریان ، زنی که مصاحب و همراه و همراز ملکه یا دیگر زنان برجسته ٔ دربار است .
ندیمةلغتنامه دهخداندیمة. [ ن َ م َ ] (ع ص ، اِ) حریف شراب . همنشین بزرگان . (منتهی الارب ). تأنیث ندیم . رجوع به ندیم شود. ج ، نِدام .
نضمةلغتنامه دهخدانضمة. [ ن َ م َ ] (ع اِ) یک دانه ٔ گندم خوب . (ناظم الاطباء). واحد نضم است . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). رجوع به نَضم شود.
ندیمهلغتنامه دهخداندیمه . [ ن َ م َ / م ِ ] (از ع ، ص ، اِ) ندیمة. رجوع به ندیمة و ندیم شود. || در اصطلاح درباریان ، زنی که مصاحب و همراه و همراز ملکه یا دیگر زنان برجسته ٔ دربار است .
ندیمهلغتنامه دهخداندیمه . [ ن َ م َ / م ِ ] (از ع ، ص ، اِ) ندیمة. رجوع به ندیمة و ندیم شود. || در اصطلاح درباریان ، زنی که مصاحب و همراه و همراز ملکه یا دیگر زنان برجسته ٔ دربار است .
بندیمهلغتنامه دهخدابندیمه . [ ب َ م َ / م ِ ] (اِ) تکمه و گوی گریبان را گویند و بجای میم ، نون هم بنظر آمده است که بندینه باشد. (برهان ). بندینه . تکمه و گوی گریبان را گویند و آنرا بندمه نیز گویند. (آنندراج ) (از انجمن آرا). بندمه . بندیمه . بندنه . تکمه و گوی