نرمی مطلقabsolute softnessواژههای مصوب فرهنگستانوارون سختی مطلق، به این معنا که پتانسیل شیمیایی الکترونی یک سامانۀ شیمیایی گرایش به ایجاد تغییر در تعداد الکترونها دارد
نرمیدیکشنری فارسی به انگلیسیflaccidity, fleeciness, furriness, lenity, lightness, limpness, pulpiness, silkiness, sleekness, smoothness, softness, tenderness, tractability
نرمیلغتنامه دهخدانرمی . [ ن َ ] (حامص ) ملاست . (ناظم الاطباء). مقابل زبری . (یادداشت مؤلف ) : مبین نرمی پشت شمشیر تیزگذارش نگر گاه خشم و ستیز. اسدی .پنجم ز ره دست بساوش که بدا
نرمیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نرم بودن.۲. [مجاز] لطف و مهربانی: ◻︎ اگر نادان بهوحشت سخت گوید / خردمندش بهنرمی دل بجوید (سعدی: ۱۲۹).
slickدیکشنری انگلیسی به فارسینرمی، سطح صیقلی، سطح صاف، نرم و صاف کردن، یک دست کردن، صاف، جذاب، نرم، لیز، ماهر، مطلق، یک دست
میشلغتنامه دهخدامیش . (اِ) گوسفند. گوسپند. مطلق گوسفند باشد خواه ماده و خواه نر. در مهذب الاسماء و منتهی الارب ذیل کلمه ٔنعجه آمده است ماده میش ؛ پس میش باید نر هم داشته باشد و
لطفلغتنامه دهخدالطف . [ ل ُ ] (ع اِمص ، اِ) نرمی در کار و کردار. (منتهی الارب ). رفق . (تاج المصادر). مدارات . خوش رفتاری . مودت . برّ. نیکوئی . نیکوکاری . ج ، الطاف : لذت انها
عودلغتنامه دهخداعود. (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب مطلق ، از هر درخت که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ، عیدان ، أعواد (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (
داریوش سوملغتنامه دهخداداریوش سوم . [ دارْ ش ِ س ِوْ وُ ] (اِخ ) این شاه که او را در کتب پهلوی «داراپسر دارا» خوانده اند فرزند آرسان بوده و آرسان پسر استن و نوه ٔ داریوش دوم است . بنا