معتاوندNar-Anonواژههای مصوب فرهنگستانانجمنی برای اجرای برنامۀ دوازدهقدمی متشکل از افرادی که در ارتباط مستمر با یک فرد معتاد بودهاند * واژۀ معتاوند از ادغام دو واژۀ معتاد و خویشاوند، به قیاس با صورت لاتین آن، ساخته شده است
نوسیاهneo-noirواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فیلم سیاه دارای مضامین معاصر که در قالب فیلم سیاه به نوآوری میپردازد
جفت گردیدنلغتنامه دهخداجفت گردیدن . [ ج ُ گ َ دَ ] (مص مرکب ) همسر گردیدن زن و مرد. زن و شوهر شدن یک زن ومرد. ازدواج . زناشوئی . || نزدیک شدن نر وماده . جفت شدن نرینه و مادینه با هم . مباشرت نر و ماده . || قرین و دمساز گردیدن : گفت پیغمبر هر آن کو سر نهفت زود گردد با
ایملغتنامه دهخداایم . [ اَ ] (ع اِ) مار. افعی را هم گفته اند. (اقرب الموارد). مارسفید. (غیاث اللغات ). مارسپید باریک . ج ، اَیّوم . (ناظم الاطباء). صاحب متن اللغه آرد: اَیُم و اَیِّم مار سپید و لطیف و تعمیم دارد بر جمیع مارهای نر وماده . ج ، ایوم . (متن اللغه ج 1</
جفتیلغتنامه دهخداجفتی . [ ج ُ ] (حامص ) برابری . مساوات . یکسانی . تساوی . || مشابهت . (اشتنگاس ). مانندگی . همگونی . همگونگی . || اتصال . (اشتنگاس ). پیوستگی . || همسری . شوهری . زنی . زوجیت . جفت بودن : اگر نیستی جفتی اندر جهان بماندی توانائی اندر نهان .
خانه زادلغتنامه دهخداخانه زاد. [ ن َ / ن ِ ] (ن مف مرکب ) آنچه در خانه و خاندانی بوجود آید. آنچه از بیرون تهیه نشود بلکه اصل و نسبش در خاندانی باشد. || بومی . متعلق به یک محل : صدوسی تن طاوس نر وماده آورده بود گفتندی که خانه زادند بزمین دا
غراءلغتنامه دهخداغراء. [ غ َرْرا ] (ع ص ) (در فارسی بدون همزه آرند) مؤنث اغر. رجوع به اغر شود. ج ، غُرّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اسب غره دار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسبی که در پیشانی آن به اندازه ٔ درهمی سفیدی باشد. (از اقرب الموارد). || سفید و روشن . (غیاث اللغات ). زیبا. درخشان
نرلغتنامه دهخدانر. [ ن َ ] (اِخ ) نام پدر سام است و او را نریم و نریمان هم میگویند. (برهان قاطع) (از جهانگیری ) (از نظام ). مخفف نریمان = نیرم است به معنی نرمنش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) : تو آن پادشاهی که گر زنده بودی زمین بوسه دادی تو را سام ِ بِن نر.<
نرلغتنامه دهخدانر. [ ن َ / ن َرر ] (ص ، اِ) ایرانی باستان : نر ، پهلوی : نر ، اوستا: نر (مرد)، هندی باستان : نر ، افغانی : نر ، اُسِّتی : نله ، نل (نرینه ٔ جانوران )، بلوچی : نر ، سنگلیجی : نرک ، ازهمین کلمه است نریان (اسب تخمی )، کردی : نر ، (نر، شتر نر)،
پیشه و هنرلغتنامه دهخداپیشه وهنر. [ ش َ / ش ِ وَ هَُ ن َ ] (اِ مرکب ) شغل و صنعت . || وزارت پیشه و هنر، نامی که وزارت صناعت را دادند. (از لغات مصوب فرهنگستان ایران ).
خانرلغتنامه دهخداخانر. [ ن ِ ] (ع ص ، اِ) دوست خالص . ج ، خُنَّر (ناظم الاطباء). رجوع به کلمه ٔ خنر شود.
حنرلغتنامه دهخداحنر. [ ح َ ] (ع مص ) بنا کردن . (المنجد) (ناظم الاطباء). و این از باب نصر است . (منتهی الارب ).
خرگوش نرلغتنامه دهخداخرگوش نر. [ خ َ ش ِ ن َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) خُزَز. (منتهی الارب ). رجوع به خُزَز شود.
سنرلغتنامه دهخداسنر. [ س َ ن َ ] (ع اِمص ) بدخویی . (آنندراج ) (منتهی الارب ). بدخویی . سرکشی . خودسری . (ناظم الاطباء).