چنگزنلغتنامه دهخداچنگزن . [ چ َ زَ ] (نف مرکب ) چنگ نواز. چنگی . صنّاج . صنّاجه : ندارد بجز دختری چنگزن سر جعد و زلفش شکن بر شکن . فردوسی .یکی پایکوب و دگر چنگزن سدیگر خوش آواز و انده شکن . فردوسی .
چنگزینلغتنامه دهخداچنگزین . [ چ َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک ، واقع در 43 هزارگزی خاور آستانه و شش هزارگزی قاسم آباد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر. دارای 220 تن سکنه میباشد. از قنات مشروب
گنجینلغتنامه دهخداگنجین . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان شهرستان هروآباد که در 12 هزارگزی شمال آغ کند و 17هزارگزی راه شوسه ٔ هروآباد به میانه واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 297</s
ماکنزنلغتنامه دهخداماکنزن . [ ک ِزِ ] (اِخ ) مارشال آلمانی (1849 -1945م .) و فرمانده قوای نظامی آلمان در هلند و رومانی در جنگ بین الملل اول . (از اعلام وبستر).
بنزنلغتنامه دهخدابنزن . [ ب َ زِ ] (اِ) مایعی بی رنگ و با بوی تند مخصوص ، کمی سبکتراز آب که در 80/1 درجه ٔ صدبخشی بجوش می آید. و در 5/48 درجه ٔ صدبخشی متبلور میشود. بسیار فرار و سریعالاشتعال است . بنزن را نباید با بنزین که یک
بنزنفرهنگ فارسی عمیدمایعی بیرنگ، با بوی تند، سبکتر از آب، بسیارفرّار، و قابل اشتعال که از تقطیر تدریجی قطران زغالسنگ بهدست میآید و در ساختن رنگ، عطرهای مصنوعی، و مواد منفجره به کار میرود.
عشنزنلغتنامه دهخداعشنزن . [ ع َ ش َ زَ ] (ع ص ) دشوار و پیچیده و درشت خلقت . (ناظم الاطباء).شدید و سخت در خلقت و آفرینش . (از اقرب الموارد).