نسابتلغتنامه دهخدانسابت . [ ن َ ب َ ] (ع اِمص ) نسابة. خویشاوندی . پیوند : نسب افریدون بدین نسابت کی یاد کرده آمد بیشترین نسابة و اصحاب تواریخ درنیافته اند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 11). رجوع به نسابة شود.
نسابتلغتنامه دهخدانسابت . [ ن َس ْ سا ب َ ] (ع ص ، اِ) نَسّابة : در نام و عدد ایشان میان تواریخیان و نسابت خلاف بسیار است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 16). در نسب این اشک میان نسابت خلاف است . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص <span class="hl" dir="lt
نسبیتلغتنامه دهخدانسبیت . [ ن ِبی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) نسبیّة. نِسْبی بودن . رجوع به فرهنگ فارسی معین و دایرةالمعارف فارسی شود.
نسبتفرهنگ فارسی عمید۱. ربط دادن فعل یا صفتی به کسی.۲. خویشی؛ قرابت.۳. پیوستگی میان دو شخص یا دو چیز.۴. همانندی بین علاقات اشیا یا کمیّات.
نسبتلغتنامه دهخدانسبت . [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح ، اول نسبت نسبی است و دوم سببی . (فرهنگ نظام ). خویشی . (نفایس الفنون ). قرابت . خویشاوندی . انتساب . مناسبت . (ناظم الاطباء). نسبة : آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده
نسابةلغتنامه دهخدانسابة. [ ن َس ْ سا ب َ ](ع ص ، اِ) نَسّاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). مرد نیک دانا به انساب . (از منتهی الارب ). نسب شناس و ماهر در معرفت انساب . (از سمعانی ). تاء آخر آن علامت مبالغه است در مدح مانند علامة. (منتهی الارب ). مرد نسب دان . (یادداشت مؤلف ) <s
تواریخیانلغتنامه دهخداتواریخیان . [ ت َ ] (اِ مرکب ) ترکیب شاذ و برخلاف قاعده از «تواریخ » ج ِ تاریخ + «َی » علامت نسبت + «َان » علامت جمع فارسی . تاریخ نویسان و تاریخ دانان : و از علماء و تواریخیان فرس و عرب که محل اعتماد بوده اند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 8). در
دریافتنلغتنامه دهخدادریافتن . [ دَرْ ت َ ] (مص مرکب ) یافتن به تحقیق کردن و وارسیدن . (آنندراج ). واقف شدن و دانستن و مطلع شدن . (ناظم الاطباء).دانستن . درایت . تفهم . فهمیدن . فهم کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ملتفت شدن . درک کردن . فهم کردن . ایباه .تفهم . تلقن . توجس . خشفة. (از منتهی الارب )