نسبت تراکمcompression ratio, CR 3, engine compression ratioواژههای مصوب فرهنگستاننسبت حجم کل سیلندر، هنگامیکه پیستون در نقطۀ مرگ پایین (bottom dead centre) قرار دارد، بـه حـجـم سیلندر، هنگامیکه پیستون در نقطۀ مرگ بالا (top dead centre) قرار دارد
نسبیتلغتنامه دهخدانسبیت . [ ن ِبی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) نسبیّة. نِسْبی بودن . رجوع به فرهنگ فارسی معین و دایرةالمعارف فارسی شود.
نسبتفرهنگ فارسی عمید۱. ربط دادن فعل یا صفتی به کسی.۲. خویشی؛ قرابت.۳. پیوستگی میان دو شخص یا دو چیز.۴. همانندی بین علاقات اشیا یا کمیّات.
نسبتلغتنامه دهخدانسبت . [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح ، اول نسبت نسبی است و دوم سببی . (فرهنگ نظام ). خویشی . (نفایس الفنون ). قرابت . خویشاوندی . انتساب . مناسبت . (ناظم الاطباء). نسبة : آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده
موتور پُرتراکمhigh compression engineواژههای مصوب فرهنگستانموتور درونسوزی که نسبت تراکم آن بیشتر از یک به ده باشد
موتور کمتراکمlow compression engineواژههای مصوب فرهنگستانموتور درونسوزی که نسبت تراکم آن کمتر از یک به ده باشد
تراکم نسبی تودهrelative stand densityواژههای مصوب فرهنگستاننسبت تراکم مطلق توده به یک تراز مرجع تعریفشده براساس دامنۀ استاندارد رقابت بینگونهها
واشر فلزی سرسیلندرshim-type head gasketواژههای مصوب فرهنگستانواشر نازک فلزی، معمولاً فولادی، که بهدلیل استحکام زیاد، تاب فشار بیشتر و درنتیجه افزایش نسبت تراکم را دارد
نسبتفرهنگ فارسی عمید۱. ربط دادن فعل یا صفتی به کسی.۲. خویشی؛ قرابت.۳. پیوستگی میان دو شخص یا دو چیز.۴. همانندی بین علاقات اشیا یا کمیّات.
نسبتلغتنامه دهخدانسبت . [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح ، اول نسبت نسبی است و دوم سببی . (فرهنگ نظام ). خویشی . (نفایس الفنون ). قرابت . خویشاوندی . انتساب . مناسبت . (ناظم الاطباء). نسبة : آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده
نسبتدیکشنری فارسی به انگلیسیalliance, connection, percentage, perspective, proportion, rate, ratio, relations, relationship
نسبتفرهنگ فارسی معین(نِ بَ) [ ع . نسبة ] (اِ.) 1 - خویشی ، قرابت . 2 - پیوستگی و ارتباط دو شخص یا دو چیز.
حرف نسبتلغتنامه دهخداحرف نسبت . [ ح َ ف ِ ن ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: الفی است که دراواخر بعضی نعوت فایده ٔ نسبت دهد، چنانکه فراخا و درازا و پهنا و باریکا و باشد که نونی درافزایند و گویند فراخنا و درازنا و معنی آن فراخی و درازی است ، الاّ آنکه این الفاظ عام تر است و آن خاص تر
منسبتلغتنامه دهخدامنسبت . [ م ُ س َ ب ِ ] (ع ص ) خرما که بیشتر از وی پخته باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). رطبی که بیشتر آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به انسبات شود.
نسبتفرهنگ فارسی عمید۱. ربط دادن فعل یا صفتی به کسی.۲. خویشی؛ قرابت.۳. پیوستگی میان دو شخص یا دو چیز.۴. همانندی بین علاقات اشیا یا کمیّات.
بلانسبتلغتنامه دهخدابلانسبت . [ ب ِ ن ِ ب َ ] (از ع ، ق مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + نسبت ). بدون نسبت . در تداول عوام پیش از کلمه ٔ زشت آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). در استعمال کلمه یا جمله ای نابجا و غیرمناسب ، برای اینکه به مخاطب برنخورد، گویند: بلانسبت ، یا بلانسبت شما، یعنی دور از جانب شما. (ف
نسبتلغتنامه دهخدانسبت . [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح ، اول نسبت نسبی است و دوم سببی . (فرهنگ نظام ). خویشی . (نفایس الفنون ). قرابت . خویشاوندی . انتساب . مناسبت . (ناظم الاطباء). نسبة : آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده