نسبت منظریaspect ratio, aspect ratio of wingsواژههای مصوب فرهنگستاننسبت مجذور دهانۀ بال (wingspan) به مساحت آن
نسبیتلغتنامه دهخدانسبیت . [ ن ِبی ی َ ] (ع مص جعلی ، اِمص ) نسبیّة. نِسْبی بودن . رجوع به فرهنگ فارسی معین و دایرةالمعارف فارسی شود.
نسبتفرهنگ فارسی عمید۱. ربط دادن فعل یا صفتی به کسی.۲. خویشی؛ قرابت.۳. پیوستگی میان دو شخص یا دو چیز.۴. همانندی بین علاقات اشیا یا کمیّات.
نسبتلغتنامه دهخدانسبت . [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح ، اول نسبت نسبی است و دوم سببی . (فرهنگ نظام ). خویشی . (نفایس الفنون ). قرابت . خویشاوندی . انتساب . مناسبت . (ناظم الاطباء). نسبة : آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده
پَسار نیمرُخی مؤثرeffective profile dragواژههای مصوب فرهنگستاناختلاف بین پَسار کل بال و پَسار القایی آن با همان نسبت منظری، اما با توزیع بار بیضوی بر روی بال
شناسۀ اندازۀ تایرtyre designation, tyre numbering, tyre size designationواژههای مصوب فرهنگستانشـناسـهای حرفی ـ عددی بر روی دیوارۀ تایر که توصیفکنندۀ اندازۀ تایر شامل پهنا، نسبت منظری، قطر رینگ (rim)، شاخص بار و شاخص سرعت تایر است
سامانۀ اندازهگذاری حرفی ـ عددیalphanumeric sizing system/ alpha-numeric sizing systemواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سامانۀ اندازهگذاری (sizing) تایر، بر مبنای میزان بار قابلتحمل، که در دهۀ 70 میلادی ایجاد شد و در آن ظرفیت حمل بار و نسبت منظری و ساختار تایر و قطر رینگ (rim) برحسب اینچ بیان میشود
سامانۀ اندازهگذاری متریmetric tyre size system, metric sizing systemواژههای مصوب فرهنگستاننوعی سامانۀ اندازهگذاری (sizing) تایر که در آن پهنای سطحمقطع برحسب میلیمتر و قطر رینگ (rim) برحسب اینچ بیان میشود و علاوه بر آن، نسبت منظری و طبقهبندی سرعت و ساختار تایر نیز مشخص و بر دیوارۀ تایر درج میشود
نسبتفرهنگ فارسی عمید۱. ربط دادن فعل یا صفتی به کسی.۲. خویشی؛ قرابت.۳. پیوستگی میان دو شخص یا دو چیز.۴. همانندی بین علاقات اشیا یا کمیّات.
نسبتلغتنامه دهخدانسبت . [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح ، اول نسبت نسبی است و دوم سببی . (فرهنگ نظام ). خویشی . (نفایس الفنون ). قرابت . خویشاوندی . انتساب . مناسبت . (ناظم الاطباء). نسبة : آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده
نسبتدیکشنری فارسی به انگلیسیalliance, connection, percentage, perspective, proportion, rate, ratio, relations, relationship
نسبتفرهنگ فارسی معین(نِ بَ) [ ع . نسبة ] (اِ.) 1 - خویشی ، قرابت . 2 - پیوستگی و ارتباط دو شخص یا دو چیز.
حرف نسبتلغتنامه دهخداحرف نسبت . [ ح َ ف ِ ن ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: الفی است که دراواخر بعضی نعوت فایده ٔ نسبت دهد، چنانکه فراخا و درازا و پهنا و باریکا و باشد که نونی درافزایند و گویند فراخنا و درازنا و معنی آن فراخی و درازی است ، الاّ آنکه این الفاظ عام تر است و آن خاص تر
منسبتلغتنامه دهخدامنسبت . [ م ُ س َ ب ِ ] (ع ص ) خرما که بیشتر از وی پخته باشد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد). رطبی که بیشتر آن رسیده باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به انسبات شود.
نسبتفرهنگ فارسی عمید۱. ربط دادن فعل یا صفتی به کسی.۲. خویشی؛ قرابت.۳. پیوستگی میان دو شخص یا دو چیز.۴. همانندی بین علاقات اشیا یا کمیّات.
بلانسبتلغتنامه دهخدابلانسبت . [ ب ِ ن ِ ب َ ] (از ع ، ق مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + نسبت ). بدون نسبت . در تداول عوام پیش از کلمه ٔ زشت آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). در استعمال کلمه یا جمله ای نابجا و غیرمناسب ، برای اینکه به مخاطب برنخورد، گویند: بلانسبت ، یا بلانسبت شما، یعنی دور از جانب شما. (ف
نسبتلغتنامه دهخدانسبت . [ ن ِ ب َ ] (ع اِمص ، اِ) قرابت به رحم و پیوستگی به نکاح ، اول نسبت نسبی است و دوم سببی . (فرهنگ نظام ). خویشی . (نفایس الفنون ). قرابت . خویشاوندی . انتساب . مناسبت . (ناظم الاطباء). نسبة : آن خدیجه همتی کز نسبتش بانوان را قدر زهرا دیده