نسناسلغتنامه دهخدانسناس . [ ن َ / ن ِ ] (ع اِ) دیو مردم . (مهذب الاسماء)(منتهی الارب ) (از السامی ) (انجمن آرا) (دهار) (ناظم الاطباء). غول . (ناظم الاطباء). جانوری بود چهارچشم سرخ روی درازبالا سبزموی ، در حد هندوستان ، چون گوسفند بود، او را صید کنند و خورند اه
نسناسلغتنامه دهخدانسناس . [ ن َ ] (ع اِ) سیر. رفتار. نشان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).گویند: قَطَعَ اﷲ نسناسَه ؛ أی سیره و اثره . (منتهی الارب ). سیره . (اقرب الموارد)؛ قطع کند خدا سیر و اثر و نشان او را. (ناظم الاطباء). || نسناس الانسان و غیره ؛ جهده و صبره . (اقرب الموارد). || (ص ) قَرَب نس
نسناسفرهنگ فارسی عمید۱. جانوری افسانهای و موهوم شبیه به انسان که هیکلی مهیب دارد.۲. (زیستشناسی) نوعی از بوزینه؛ میمون آدمنما.
نشناشلغتنامه دهخدانشناش . [ ن َ ] (ع ص ) رجل نشناش ؛ مرد سبک دست در کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد سبک در کارش یا در حرکاتش . (از المنجد).نشنشی . (اقرب الموارد) (المنجد). نشنش . (المنجد).
نشناسلغتنامه دهخدانشناس . [ ن َ ش َ / ن َ ] (نف مرکب ) ناشناسنده . نشناسنده . || منکر. انکارکننده . در کلمات مرکب : حق نشناس ، خدانشناس ، نمک نشناس . رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. || (ن مف مرکب ) ناشناس . غیرمعروف . نشناس .- <span class="hl
نصناصلغتنامه دهخدانصناص . [ ن َ ] (ع ص ) حیة نصناص ؛ مار بسیار جنبنده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نسانسلغتنامه دهخدانسانس . [ ن َ ن ِ ] (ع اِ) نوعی از نسناس . (از منتهی الارب ). غول و نسناس ماده . (ناظم الاطباء).