تهوع صبحگاهیmorning sickness, nausea gravidarumواژههای مصوب فرهنگستاناحساس تهوع و استفراغ در هنگام برخاستن از خواب، بهویژه در ماههای اول بارداری
نیشهلغتنامه دهخدانیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) نیشو.آلوی طبری . (برهان قاطع) (سروری ). || نیشتر. (ناظم الاطباء). رجوع به نیشو شود. || نای نواختنی . (ناظم الاطباء). رجوع به ماده ٔ بعد شود.
نیشهلغتنامه دهخدانیشه . [ ن َ / ن ِ ش َ / ش ِ ] (اِ مصغر) نیچه . نی خرد که شبانان نوازند. (از انجمن آرا). نای نواختنی . (ناظم الاطباء). توتک . یراعه . (یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به نیچه شود : چون ن
نسیه فروشیلغتنامه دهخدانسیه فروشی . [ ن َس ْ / ن ِس ْ ی َ / ی ِ ف ُ ] (حامص مرکب ) نسیه فروختن . به نسیه دادن . عمل نسیه فروش .
استنساءلغتنامه دهخدااستنساء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مهلت و زمان خواستن در وام . || تأخیر کردن . (زوزنی ). || به نسیه فروختن خواستن . یقال : استنسأته فانسأنی .
مستنسیلغتنامه دهخدامستنسی ٔ. [ م ُ ت َ س ِءْ ] (ع ص ) کسی که در ادای وام خود مهلت می خواهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || به نسیه فروختن خواهنده . (منتهی الارب ). رجوع به استنساء شود.
فروختنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ختن، بهفروش رساندن، برای فروش گذاشتن، ارزان فروختن، بهباد دادن، حراج کردن، بهمزایده گذاشتن، تهیهکردن بساط پهن کردن، آغاز کردن بهنسیه فروختن، وام دادن رد کردن
وامدادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی مدادن، قرض دادن، وام اعطا کردن، اعتبار اعطاکردن، تسهیلات دراختیار گذاشتن، بستانکار کردن، تأمین مالی کردن نسیهدادن، بهنسیه فروختن ودیعه نهادن(گذاشتن)، به ودیعه سپردن (نهادن، گذاشتن) ≠ وام گرفتن
نسیهلغتنامه دهخدانسیه . [ ن َس ْ / ن ِس ْ ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) آنچه نقد نباشد و به زمانه ٔ بعید وعده ٔ ادای آن کرده باشند. (غیاث اللغات ) (ازآنندراج ). خلاف نقد. (السامی ). پسادست . (لغات فرهنگستان ). نسیه ، بر وزن فدیه ،
نسیهفرهنگ فارسی عمید۱. خرید و فروش چیزی بهصورتی که پول آن بعداً پرداخت شود.۲. (قید) بهطور نسیه: آن لباس را نسیه خریدم.
خانقاه یونسیهلغتنامه دهخداخانقاه یونسیه . [ ن َ / ن ِ هَِ ن ُ سی ی َ ] (اِخ ) خانقاهی بوده است بدمشق در اول شرف اعلی و شمال شرقی خانقاه طواویسیه ، «امیر شرفی یونس داودارالظاهر برقوق » بسال 784 هَ . ق . آن را برپا کرده و فعلاً منهدم شد
سابانسیهلغتنامه دهخداسابانسیه . [ سی ی َ ] (اِخ ) فرقه ای ازفرق میان عیسی و محمد علیهما السلام . (ابن الندیم ).
لمنسیهلغتنامه دهخدالمنسیه . [ ل ِ ن ُ سی ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به جزیره ٔ لِمنس : خواتیم لمنسیه . مغرة لمنسیه .
لیسانسیهلغتنامه دهخدالیسانسیه . [ ی ِ ] (فرانسوی ، ص ) آنکه دوره ٔ تحصیلات لیسانس را به پایان رسانیده است و حائز درجه ٔ لیسانس میباشد.
وادی بلنسیهلغتنامه دهخداوادی بلنسیه . [ ب َ ل َ ی َ ] (اِخ ) رودی است در اندلس (اسپانیا). (الحلل السندسیة ج 1 ص 30).