نشاط آوردنلغتنامه دهخدانشاط آوردن . [ ن َ /ن ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) موجب سرور و انبساط شدن : و اندک خوردن [ شراب ] نشاط آرد و طعام بگواردو فضله ها را از تن دفع کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
نشادلغتنامه دهخدانشاد. [ ن َش ْ شا ] (ع ص ) آنکه جستجو می کند گمشدگان را. الذی ینشد الضوال ّ. (المنجد).
نشادلغتنامه دهخدانشاد. [ ن ِ ](ع مص ) سوگند خورانیدن . (آنندراج ). تحلیف . سوگند دادن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). مناشدة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مناشدة شود. || خواندن کسی را به کاری . مناشدة. (از المنجد).
ازعاللغتنامه دهخداازعال . [ اِ ] (ع مص ) بنشاط آوردن . (منتهی الارب ). فا نشاط آوردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). در نشاط آوردن . || برکندن از جای خود کسی را. (از منتهی الارب ).
تنثیطلغتنامه دهخداتنثیط. [ ت َ ] (ع مص ) آرام دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به نشاط آوردن و شادمانی نمودن . (غیاث اللغات ).
تنشیطلغتنامه دهخداتنشیط. [ ت َ ] (ع مص ) فا نشاط آوردن . (زوزنی ) به نشاط آوردن و شادمانی نمودن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شادمان گردانیدن . (از اقرب الموارد). رجوع به تنشط شود. || فربه کردن ستور. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). || شتر ممنوع از چراگاه را به چراگاه روان کردن . (از اقرب الموارد)
هزیزلغتنامه دهخداهزیز. [ هََ ] (ع مص ) به نشاط آوردن حادی ، شتران را به سرود. || فروافتادن ستاره و درخشیدن در فروشدن . رجوع به هِزّة شود. || (اِ) آواز و بانگ وزش باد. || تردد آواز تندر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
نشاطلغتنامه دهخدانشاط. [ ن َ/ ن ِ ] (اِخ ) عبدالوهاب (میرزا ...) اصفهانی ، ملقب به معتمدالدوله و متخلص به نشاط. از فاضلان و شاعران و خوشنویسان قرن سیزدهم و از مقربان دربار فتحعلی شاه قاجار است . به سال 1244 هَ . ق . درگذشت .
نشاطلغتنامه دهخدانشاط. [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) زین العابدین (میرزا...). آذر نام او را در ردیف شاعران اصفهان ثبت کرده آرد: «طبعش موزون [ بوده ] و خوب می نوشته . صحبتش اتفاق افتاد،مرد خوشحالی بود. در شیراز وفات یافته ». او راست :هم عنان با غیر و از ما گرم استغ
نشاطلغتنامه دهخدانشاط. [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) محمد (آقا...) اصفهانی . آذر در آتشکده آرد: «برادر آتقی صهباست . جوانی است مهربان و اکثر اوقات در اصفهان مأمن بود». مؤلف نتایج الافکار وفات وی را در قرن دوازدهم نوشته است :نیست در کنج قفس حسرت گلزار مراالفت
نشاطلغتنامه دهخدانشاط. [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) محمدتقی بیگ دهلوی . از پارسی گویان قرن یازدهم هندوستان است و به روایت مؤلف صبح گلشن در عهد عالم گیر می زیسته . او راست :هرگز ثمر نداد نهال بیان ماباشد چو برگ بید زبان در دهان ما.چنان گداختی از عکس خویش
نشاطدیکشنری عربی به فارسیکنش وري , فعاليت , کار , چابکي , زنده دلي , اکتيوايي , نشاط , شلوغي , هايهو , جنبش , تقلا , کوشش , شلوغ کردن , تقلا ياکشمکش کردن
دل بنشاطلغتنامه دهخدادل بنشاط. [ دِ ب ِ ن ِ ] (ص مرکب ) دل به نشاط. که همیشه شادانست . که غم به خود راه ندهد. که پیوسته شادان است . آنکه همیشه خوش و گویان و خندانست . آنکه همیشه خوش خندد و خوش خورد و اندوه و غم به خود راه ندهد و میل به سازو آواز و خوشگذرانی دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
ابوالنشاطلغتنامه دهخداابوالنشاط. [ اَ بُن ْ ن َ ] (ع اِ مرکب ) در نسخه ٔ منحصربفرد المرصع ابن اثیر جزری آمده است : هو الفاتحة (شاید: هو الفاخته ).
آب نشاطلغتنامه دهخداآب نشاط. [ ب ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مذی . (زمخشری ) (ربنجنی ). || نطفه .