نشت 1effusion 2واژههای مصوب فرهنگستان1. تراوش مایع از رگهای خونی یا لنفی به درون بافتها یا یک حفره 2. مایع تراویده از رگهای خونی یا لنفی به فضای میانبافتی یا به درون یک حفره
غوره فراوان نیست (/ غوره خیلی نیست / غوره کم است).گویش اصفهانی تکیه ای: qura farâvun neha./ qura ziyâd neha. طاری: qöra ferâvun neya./ qöra xeyli neya. طامه ای: qura ferâvun neha./ qura kam-a. طرقی: qöra ferâvon neha. کشه ای: qora ferâvun niya. نطنزی: qura ferâmun naha./ qura kam-a.
چنیشتلغتنامه دهخداچنیشت . [ چ ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجندکه در 46 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع است . آب وهوای آن کوهستانی و معتدل است . 672 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. از محص
نیستلغتنامه دهخدانیست . (فعل ) نه هست . نه است . فعل منفی مفرد غایب . مقابل هست و است : چندیت مدح گفتم و چندین عذاب دیدگر زآنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست . منجیک .ز دانش به اندر جهان هیچ نیست تن مرده و جان نادان یکی است . <p
نسطلغتنامه دهخدانسط. [ ن َ ] (ع مص ) به دست برآوردن آب گشن از رحم ناقه . (منتهی الارب )(آنندراج ). دست در زهدان ماده شتر کردن برآوردن آب گشن را. (از ناظم الاطباء). || پاک کردن روده را به دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تراشیدن روده را با انگشتان . (از معجم متن اللغة). || جامه ٔ ترکرده فشردن
نسطلغتنامه دهخدانسط. [ ن ُ س ُ ] (ع اِ) آنان که به در کنند بچگان را وقتی که زادن دشوار گردد. (منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). آنانکه بیرون کشند نوزاد شتر را چون زادن بر ناقه دشوار شود. (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد).
نشتلغتنامه دهخدانشت . [ ن َ ] (ص ) در خراسان نشت به معنی زرد است ، گویند «انگور قدری نشت شده »؛ نیز پارچه ٔ نیم سوخته را که از نزدیک گرفتن با آتش زرد شده نشت گویند. (از فرهنگ نظام ). طبری : نشت (جل ، کهنه و پوسیده ) در گیلکی به معنی چین دار و تا شده (کاغذ، جامه و غیره ) است . دراراک : زمین ن
نشتلغتنامه دهخدانشت . [ ن ِ ] (ص ) خوش . (جهانگیری ) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) . نیک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). با وشت = وش قیاس شود. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). تندرست . (ناظم الاطباء).
نشتفرهنگ فارسی عمید۱. سرایت آب یا آتش از چیزی به چیز دیگر؛ ترشح.۲. (صفت) [قدیمی] سست و پژمرده.۳. شکستگی و خرابی.۴. [قدیمی] خراب؛ ضایع.⟨ نشت کردن: (مصدر لازم)۱. آب پس دادن ظرف شکسته.۲. سرایت آتش از چیزی به چیز دیگر.
زنشتلغتنامه دهخدازنشت . [ زِ ن ِ ] (مص ) بمعنی دیدن باشد و به عربی رؤیت خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
کنشتلغتنامه دهخداکنشت . [ ک ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پایروند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
کنشتلغتنامه دهخداکنشت . [ ک ُ / ک ِن ِ ] (اِ) به معنی آتشکده است و معبد یهودان . (برهان ) (از ناظم الاطباء). آتشکده ٔ پارسیان و محل عبادت آنان بوده چنانکه مسجد و مکه در میان مسلمانان قبله و معبد است . (انجمن آرا) (آنندراج ). آتشکده را گویند. (فرهنگ جهانگیری )
کنشتلغتنامه دهخداکنشت . [ ک ُ ن ِ ] (اِمص ) کردار. چنانکه گویند: «بدکنشت »؛ یعنی بدکردار. (از برهان ) (ناظم الاطباء). بدین معنی به ضم اول معادل «کُنِش ». (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : به گفتار گرسیوز بدکنشت نبودی درختی ز کینه به کشت . فردوس
منشتلغتنامه دهخدامنشت . [ م َن ِ ] (اِ) منش . (یادداشت مرحوم دهخدا) : جز تو نزاد حوا و آدم نکشت شیرنهادی به دل و بر منشت . محمدبن مخلد سگزی (ازتاریخ سیستان ص 212).رجوع به منش شود.