نشکستنلغتنامه دهخدانشکستن . [ ن َ ش ِ ک َ ت َ / ن َ ک َ ت َ ] (مص منفی ) مقابل شکستن . رجوع به شکستن شود.
نشکستنیلغتنامه دهخدانشکستنی . [ ن َش ِ ک َ ت َ / ن َ ک َ ت َ ] (ص لیاقت ) غیرقابل شکستن . که نتوان آن را درهم شکست . که نمی شکند مقابل شکستنی .
نشکستنیلغتنامه دهخدانشکستنی . [ ن َش ِ ک َ ت َ / ن َ ک َ ت َ ] (ص لیاقت ) غیرقابل شکستن . که نتوان آن را درهم شکست . که نمی شکند مقابل شکستنی .
مُبْرِمُونَفرهنگ واژگان قرآنمحكم كنندگان و پايبندان به عهد (اسم فاعل از ابرام به معناي محکم کردن عهد و نشکستن آن است )
عهدلغتنامه دهخداعهد. [ ع َ ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصیت . (از اقرب الموارد) : بدو گفت کاین عهد من یاد دارهمه گفت ِ بدگوی را باد دار. فردوسی .تو عهد پدر با روانت بداربه فرزندمان همچنین یادگار.<
نشکستنیلغتنامه دهخدانشکستنی . [ ن َش ِ ک َ ت َ / ن َ ک َ ت َ ] (ص لیاقت ) غیرقابل شکستن . که نتوان آن را درهم شکست . که نمی شکند مقابل شکستنی .